۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

حال بد!

 اين خيلي خوبه كه بشيني نقشه بكشي براي رفتنت. براي  تكميل زبانت ، حالا اگه انگليسي  در حد تافل  زمانبر باشه ، برنامه بريزي كه  فرانسه رو در حد مكالمات روزمره ياد بگيري و دست زن و زندگي رو بگيري و بري ازين خاك ِ نفس گير ِ پرمهر ِ پر اندوه.بعد اين خيلي بده  كه همون استارت اول ِكار ،  باباهه بياد بگه " جان ِ  بابا،  هر جايي بري آسمون همين رنگه. بري  فقط همين ننه بابا و چار تا دوست و آشنا كه داري رو دلتنگ خودت ميكني. و غربت رو نصيب خودت . اين دوتا بچه رو ميبري سرگردون و غريب ميكني" و تو كم بياري. نه براي خودت براي اون دل باباهه كه هنوز نرفته بي تابيتو ميكنه .
اين خوبه كه به بچه ات ياد بدي زندگي آدما نتيجه ي كاراي خوب و بد خود آدماس. بچه جون ! اگه كار بدي كردي  حتي اگه معلم و مامان و بابا  و بقيه نفهميدن، توي چرخه ي زندگي ميچرخه و ميچرخه تا يه روزي از پس كله بخوره تو سرت و تو هم نميفهمي از چه جايي  خوردي و چرا. و البته اين  خيلي بده كه بچهه جواب بده  : اگه اينطوريه  چرا   ا.ن و خ .ر  و ..   هيچ چوبي از هيچ جايي تو سرشون نميخوره؟  و خوب  توهم جواب بدرد بخوري  نداري كه بدي.

اين خيلي خوبه كه  هنوزم براي پر كردن ظرفاي نذري، دست زدن به ضريح امام رضا ، ملت  سر و دست ميشكنن. مي فهمي كه هنوز خيلي  دلارو ميشه راحت  خوش كرد. .و  اين خيلي بده كه بفهمي براي خوش كردن دل خودت  هيچ ضريحي هيج جا نداري.

اين خيلي خوبه كه ميدوني يه عالمه چيز خوب و خوشحال كننده تو دنيا هست كه ميشه باشون از فرش به عرش رفت و اون بالاي عرش  نشست يه بستني قيفي هم باهاش خورد. اما  واقعا بده كه ببيني عرش و فرش يا جاشون عوض شده يا يه جوري با هم قاطي شدن كه عمرا بفهمي فرش كدومه و عرش كجاست.


اين خيلي خوبه كه يه وب زدي براي دل خودت و توش مينويسي  و چند تا دوست نديده اما با مرام  داري كه سرت ميزنن .مي نويسي  از  خبراي خوبي كه نيست  و  حال ِ خوبي  كه نداري  و دل ناشادي كه يقه ات رو گرفته . لامصب هيچ جوري هم ول كنت نيست .  اين   خيلي بده  كه بفهمي  دچار يخزدگي    ( بي انگيزگي، نا شادي، منفعلي، خنثي، بي همه چيزي... هر كدوم ازين كلمه ها بيشتر بش ميخوره رو خودتون جاي يخزدگي بگذاريد )    شدي.   دوستان خوبم شما كه  تا اينجا رو با مهرباني و حوصله خونديد ، يه كم بيشتر مرام بذاريد و حداقل اگه ميخوايد فحش بديد از نوع  ناموسي نديد. 
من در  دماي صفر مطلق در نهايت انجماد ذهني  و فكري با قلبي همچنان  طپنده  نفس ميكشم.فقط چيزيي كه هست اينكه   حال خوبي ندارم.نه كه غمگين باشم نه. فقط شاد نيستم. تا بهتر شدن حالم  نمي نويسم. 


فقط همين!!



۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

ماه شكم !

محرم  باز محرم  باز محرم.
صبح اول وقت و صبحانه ي شركت و جميع  كارمندا ي سياهپوش به عزاداري و صبحانه خوردن.
دسته هاي عزاداري و بلندگوهاي فعال مسجد تا ساعت 12 شب و گريه و تو سر زدن و حسين حسين گفتن و قمه زدن و صد تا ادا و اطوار ديگه.
من كه يادم نمياد ولي اينطور كه نوشتن و ميگن  ايشون  در راه خدا شهيد شد كه بگه
                            "  فقط  خدا را بپرستيد و تنها از او ياري بجوييد.  "
حالا چرا نتيجه ي اون همه  دلاوري و رشادت همين چارتا خورش قيمه و قمه و سينه زني شد ، فكر كنم فقط خدا ميدونه.
چه زجري ميكشه امام حسين بينوا . اون از تنهايي تو صحراي كربلا . اينم از تنهايي تو دلاي ميليوني طرفدارهاش.
اونجا تنها موند وسط دشمناش. اينجا تنها مونده وسط دوست نماهاش كه دهنشو بستن وبا اسمش شكم سير ميكنن و فيلم بازي ميكنن.
خيلي غريب و تنهاس امام حسين.
 فقط همين !!

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

قبول كن خواهر ِ من ! قبول كن.

 بقول شاهين نجفي عزيز :"  يه چيز بگم خواهراي مجلس منو ببخشن. گلاب به روتون شما چيزتون ارزش داره .   فكر بد نكن...."
 ميدوني اين خيلي بده كه  كم بياري  وبازم  بنويسي . راست ميگم .  كم مياري . آخه گزارش ِ  خواب و بيداري و آش رشته پختن و كاندوم ِخوب و رام كردن ِ مرد و  دندون درآوردن ِ بچه و دلايل 1000 گانه ي عقب افتادن ِ پريودو ... تو اين موقعيت حال نميده . نه اينكه بيخودي باشه ها باور كن حتي  همون بادي كه از گلوي بچه  بيرون مياد اينقدر لحاظات عاطفي و پزشكي و سلامتي و بهداشتي و رواني ! داره كه اگه بخواي ميتوني يه سمينار پنج ساعته به صرف نهار و چاي و گپ براش بذاري. اما مثل اين ميمونه كه توي گرماي كوير يه كت ِ خز  به يه تشنه ي وامونده ي راه گم كرده بدي. قبول كن هر چي هم گرون قيمت باشه ، بش فاز نميده.اون به كت گرون قيمت يا جوك دسته اول يا دعوت به مسابقه و مهموني نيازي نداره. نيازش آبه. آب! حالا نميتوني  يه استخر آب  بش بدي باشه حرفي نيست. پارچ آب هم ندادي مهم نيست يه ليوان هم كه دستش بدي  زندگي بهش دادي.  كله شقي نكن. خواهر.
خيلي وقت بود وبگردي كه ميكردم و بعضي نوشته هاي بعضي خانمها رو ميخوندم  اين حرفا توي ذهنم مدام سوال ميشد . اما هيچ وقت به صرافت نوشتن و جاري كردنشون  نيفتاده بودم تا اينكه   اين پست  آقاي شير  را خوندم. كامل و مفيد و مختصر. جان خواهر ! چيزي كه لازم داريم : يه جو تعقل و يه نخود فكره .

پي نوشت:  آقايون وبلاگ نويس ، جوگير نشيد . شايد مخاطب شامل شما هم بشود . نه در جنسيت  بلكه در محتوا.

فقط همين!!

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

براي ناصر محمد خاني!

حالا ديگه همه چيز تمام شد.  قصه ي لاله  كه 8 سال پيش  تموم شد و اين هم از داستان  شهلا. دوزني كه  وجه مشترك زندگيشون اعتماد به تو بود.
من هيچ قضاوتي نمي كنم . نميدونم  اون كه تا آخر زندگيش تو رو نشناخت بيشتر ضرر كرد يا اين يكي كه  آخرين لحظه هاي زندگيش ناباورانه  تو رو شناخت .  ديدي ؟ چه ساده اي بود. بيچاره!! حتي اون لحظه هم باورش نميشد تو راضي به مرگش بشي. .نميدونم وقتي پسرات  بزرگ بشن و  معني  تعهد و خيانت و دروغ  و عشق و هوس رو بفهمن  چه  حسي پيدا ميكنن . نميدونم. خيلي هم مهم نيست. چيزي كه اذيتم ميكنه، راحت شدن خيالت بود بعد از جون دادن شهلا!!
اون وقتي كه گفتي : "حالا ديگه خيالم راحت شد."
توكه  توي تمام اين 8 سال  چيزي  نگفتي . كاش  اين يه حرفم  نميزدي .

پي نوشت:   اين نوشته ي ققنوس خان را از دست ندهيد.


فقط همين!!


۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

نمي فهممت!!

- عصر بريم بيرون ؟ من ميخوام چكمه بخرم.!!
- امروز بريم براي من مانتو بخريم؟
- ساعت 5 جايي قرار نذار. من نوبت دكتر دارم.!!


 چرا  براي خريد مانتو و جوراب و دكتر و ... آويزون مرد بيچاره ا ي؟   بابا بخدا تفاهم جنبه هاي بهتر و بزرگتري هم داره. يه بار  امتحان كن. ضرر نميكني. بيا پايين از كول ِ اون بدبخت. بذار به كاراش برسه.


نميدونم شايد من يه كمي زنانگيم كمه كه كلا نميفهمم اين تيپ زنا رو . يه لنگه جوراب هم كه بخوان بخرن بايد قسمت زيادي  از وقت و پول و انرژي  شوهره حتما سرمايه گذاري بشه وگرنه كار پيش نميره. اسمشم شده تفاهم.!!


فقط همين !!

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

بازي زمانه!


گفت : خواب ديدم  يه دختر ده دوازده ساله دارم . به چه نازي. اون ميدونست من مامانشم  اما من نه . تو خواب  گيج و حيرون بودم كه اين چه جوري بچه ي منه. من كه يه پسر بيشتر ندارم. اما دختره ازم فاصله ميگرفت . دلگير بود و روشو برميگردوند.
گفتم : چه خواب عجيبي ! شايد بخاطر اينه كه بيشتر وقتا به اين فكر ميكني كه پسرت تنهاس و هميشه  دلت ميخواسته كه يكي ديگه هم كنارش داشته باشي كه تنها نمونه.
گفت : آره شايد. سه چهار سالي ميشه كه ميخوام يه بچه ي ديگه داشته باشم و نميشه.
آهي كشيد وادامه داد : چه  دنياي عجيبيه . چه بازيهايي با ادم ميكنه .شايد برات  نگفته باشم . اوايل ازدواج كه دنبال كاراي گرين كارت و مهاجرت و اين حرفا بودم  به شدت گرفتار و درهم بودم. امكان نداشت بذارم چيزي برنامه هامو بهم بزنه. تو همين گير و دار بود كه حامله شدم . نميشد . اگه بدنيا ميومد  همه كارا  و زحمتام  بهم ميريخت.
   - خوب؟!
   -  سقطش  كردم .
    ميدونستم كه بخاطر وضعيت مادر و پدرش و كارش الان ديگه خيلي تمايلي به رفتن نداره.
 گفتم : واقعا چه دنياي عجيبي !!


  فقط همين!!

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

سكوت بره ها!!

 سوال اول :
 اگه هر كدوم از ما  اونجا بوديم ممكن بود داستان جور ديگه اي تموم بشه؟ يا هممون مثل هميم؟

 چه خوب شد اونجا نبودم  و نديدم . وگرنه حالا  وجداني كه ندارم دردش ميگرفت يعني؟
مثل همه ي اون چهل پنجاه نفري كه فيلم مستند ديدن و ضبط كردن و بعد هم احتمالا با هيجان و تاسف براي بقيه تعريف كردن  "كه من خودم اونجا بودم وديدم".
يعني اگه اونجا بودم  وقتي  كه داشت  التماس ميكرد  دلم مي لرزيد؟ مي رفتم كمك؟ كاري ميكردم؟ حتما  يه كاري ميكردم . مثلا  با گوشي گرون قيمتم يه فيلم خوب ِ با كيفيت ميگرفتم و بعد ميريختم روي اينترنت. و شِير ميكردم با همه ي دنيا.
كه بدونن اين فيلمو من گرفتم: "مستند مرگ و التماس آدم ِ دم ِ مرگ!"
يا مثل بعضي ساكنين اونجا با خيال راحت ماشينمو پارك ميكردم يا به خريدم براي بچه ي نازنينم ادامه ميدادم . و البته كه راهنماييش ميكردم كه : اينا آدماي بدين. ببين آخر عاقبتشون چي شده. ببين يكيشون چاقو خوره و  اون يكي بالاي سرش داد و بيدا ميكنه. ببين چقد بدن! يه وقت تو اينطوري نشيا!
حالا چه خوب شد مقصر رو پيدا كردن. اون دونفر نيروي انت.ظامي  ِ بي مسئوليت! .  
نميدونم  اين آدمايي كه اونجا بودن  همشون احمدي ن. ژادي بودن . يعني يه جن. بش سبزي پيدا نميشد؟
يا برعكس همشون جن.بش سبزي بودن و يه  اونوري  توشون نبوده. 
يعني اينم تقصير ا.نه و حكومت و سياست ؟
نميدونم  اما مطمئنم كه اين يخزدگي و منفعل بودنمون، ربطي به اينكه عضو كدوم فرقه و گروه و چه باند سياسي باشيم نداره. نگو كه كه  اين قصه به انسانيتمون ربط داره. چون ميدونم كه ميدوني بيشتر حيوونا  مثلا فيلا و گوريلا يا حتي همين كلاغاي خبرچين وقتي كه يكيشون به خطر مي افته چطوري بقيشون  به تكاپو مي افتن تا نجاتش بدن  . اسنادش هم تو همين فيلماي راز بقا موجوده.
شايد يه كمي با بي انصافي در حق گوسفندا بشه گفت  شبيه قصه ي گوسفندا و سلاخ خونه  ست . ميگم بي انصافي چون  اون گوسفنده بيچاره وقتي رفيقشو از تو گله بيرون ميبرن برا سلاخي، نميتونه كاري كنه و زورشو نداره. يعني ما آدمهايي از نژاد گوسفنديم؟

به نظرم " با بي تفاوتي شاهد مرگ همنوع بودن"  يه جهش بزرگ ژنتيكيه . يه پديده ي نوظهوره. 

سوال آخر: چي به سر ما اومده؟ كدوم تكه از پازل حياتمون  رو كجا گم كرديم كه اين شد عاقبت يه هموطنمون؟ 

 دعا نوشت: فقط خدا كنه ما آدمايي كه اونجا نبوديم  از جنس آدماي اون روز ِ خيابون كاج  نباشيم. خدا كنه.


فقط همين!!

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

لايق فحش!!

خداييش ذهنش خيلي  خلاق بوده.  من همه ي عمرمم فكر ميكردم عمرا ميتونستم يه همچين چيزي اختراع كنم!
كراوات دو سر!!
حالا يعني براي اين اختراع ، گروه كاربري هم مشخص كرده ؟


فقط همين!!

۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

يه نيمچه بازي!!

كلا من زياد وقت فيلم ديدن ندارم. هرچند واقعا ديدن فيلم خوب رو دوست دارم. اما  حالا كه
 شهاب عزيز  از سكانس هاي بياد موندني فيلماي ايراني نوشته با وجود اينكه  من زياد اهل بازي و اين حرفا نيستم اما اين يكي  كارو خوشم اومده.
سكانس تاثير گذار واقعا زياد دارم. اما يه دوتا كه يادم مونده ايناس:
1 -  توي فيلم  " دو زن " يه جايي آخراي فيلم همونجا كه فروتن شوهر نيكي رو كشته بالاي سر نيكي ايستاده  ميگه : ميخواستم مردت باشم . سايه ي سرت باشم. نون آور خونه ات باشم ." 
يه نماي تمام عيار  از يك عشق كاملا خالص و خودخواهانه و كوركورانه و مردانه ي سنتي كه منتشم سر ِ زنه ميذاشت.
زده زندگيه زنه رو منفجر كرده ، تازه اومده طلبكارشه.
2 -  فيلم " خانه اي روي آب "  اونجا كه پسر معتاد دكتر به باباش ميگه " تو همه ي اميد مني . كمكم كن "  . بعد كه پسره رفت دكتر به خودش گفت : "چه دنياي عجيبي. كه من  شده ام همه ي اميد يه نفر !! "
 يه جاهايي كه احساس درموندگي ميكني اما نميتوني رها كني.   خيلي ميفهميدم دكتر رو تو اون حال.
3 - باز توي همين فيلم  اون صحنه ي  نگاه شكسته ي زن حامله اي( رويا نو نهالي )كه با شوهرش براي زايمان چندم اومده بود پيش دكتر. اون چادري كه رو سرش بود و اون نگاه داغوني كه از زير چادر به دكتر كرد و رفت. اين نگاه ، آخر ِ غم  بود براي من.
كلا اين فيلم براي من خيلي فيلم تاثير گذاري بود سكانس  تاثير گذار ديگه اي فعلا يادم  نيست . اگه يادم اومد اضافه ميكنم. 
شايد كار جالبي باشه اگه هركسي سكانسهاي مورد نظرش  رو بنويسه.


فقط همين!!

۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

سخني با حوا !

ميفهممت حوا جان !
هيچ نگران نباش.
 مزه ي سيب ارزش اين ريسك رو داشت كه بخاطرش زميني بشي 
. منم جاي تو بودم همين كارو ميكردم دختر . 
 

بعد نوشت: يعني خدا اون لحظه اي كه داشت  " سيب " مي آفريد چه حسي داشته؟
 عاشقي ؟
  شادي ؟
  مستي؟
هر چي كه بوده، دستش درد نكنه.عجب چيزي آفريده.
 
فقط همين!!

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

وجه تشابه!

چقد شبيهن :

      ماسه هاي سنگي با روكش ِ شكلات!
       و
        دلاي يخزده با روكش ِ لبخند!

هر دوشون  ميشكنن:
              اولي دندونتو
                و 
                  دومي  دلتو !
فقط
    اولي رو ميشه ترميم كرد تو دندونپزشكي
      ولي
         دومي رو نميشه ترميم كرد. چون دلپزشكي هيج جا نيست.
فقط همين !!

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

حيوان درون!

از خدا كه پنهون نيست  از شما چه پنهون كه يه سوژه ي خر درونم زندگي ميكنه : سربراه، معصوم، مهربون  كه با خلوص تمام  بار ميبره ، همه رقمه. خيلي ميخوام اين خره رو بسكه خوب و زحمتكشه. 
البته اينم بگما از اول كه اينطوري نبود. ازون چموشا و بازيگوشا كه گاهي هم گاز ميگرفت. با صد زحمت  سر براهش كردم . بعد  بازم از شما چه پنهون يه دل پدرسوخته  هم  دارم كه از بدذاتي و پدرسوختگي، تو بگي خود شيطان رجيمه!
بعد يه وقتايي اين دلِه ميشينه زير پاي اين خره . طعم شيطنت هاي دبيرستان  و دلدادگي  دانشگاه  و حال و هواي اون دوران ِ بي خيالي و بيدردي و شاعر بودن و بلند پروازي ها و جاه طلبيا رو كه يادش مياره،  خره باز هوايي ميشه، د ِلِه  هي فلفل ميذاره  زير دم ِ خره  كه : اين اون چيزي نبود كه تو دنبالش بودي. حقت اين نبود.تو بايد ميپريدي ، ميرفتي ، نهنگ  درياها ميشدي!، عقاب آسمونا ميشدي !  شير بيشه ها ميشدي!   زندگي  ميكردي. حيف تو نبود اينطوري اسير كردي خودتو!؟ نه!  حق تو اين نبود: يه كار مطمئن ، يه زندگي آروم و  دوتا بچه و يه سلطان  سر براه. نه حقت اين نبود تو لياقت  چيزاي بهترو داشتي.!
خوب اينم خره. باورش ميشه ديگه.  آتيش ميگيره ، جفتك ميندازه ، ميخواد لگد بزنه به هر چي تا حالا براش چيدم و ساختم و  خراب كنه .  نميفهمه كه بابا يه خر هيچ وقت نميتونه بپره چه برسه به اينكه ديگه عقاب هم  بشه. يا امكان نداره بتونه شنا كنه و زير آبي بره . چه برسه به اينكه ديگه نهنگ بشه. آخه نهنگ  عرعرو كي ديده؟ 
وسط همين جفتك اندازيا و ديوونه بازياس كه  در باز ميشه و  اون  سوژه ي عاقل و خانوم و متين  با يه چادر سفيد و ابرو هاي كموني و نگاه مهربون و  لبخند ِ خر گول زن !   مياد وسط .
اول گوش ِ دِلِه   رو ميپيچونه، ميندازتش بيرون ، بعد دوباره براي خره   از فوائد علفا و يونجه هاي اين سبزه زار و  خوب بودن آواز خريش و اين حرفا ميگه و ميگه.  جوري كه خره  بهتر از دفعه قبل باور ميكنه كه زندگيش بي نظيره. دوباره ميشه همون  خره ساده ي  معصوم و  سر براه .  ميپذيره  زندگي خريشو .و بعدش خدا رو شكر ميكنه از داشته هاش و دوباره   بي خيال هر چي نداشته  ميشه.  خدار و شكر ميكنه بخاطر اين پشت محكم و سالمي كه بهش داده  تا بتونه خوب بار ببره. اخه اين خره يه كمي هم منطقيه . اون ميدونه كه  بعضي خرا حتي همين پشت سالم رو هم ندارن.!!
دوباره باربريشو ميكنه . بيصدا و معصوم  و راضي .هر وقتم خسته ميشه از كار ، با شادي  دمش رو براي   پروانه هاي دور و بر  تاب ميده و باشون بازي ميكنه و عرعري ميكنه و كِيف  زندگيشوميكنه.
اما  بازم از شما پنهون نباشه كه يه جايي اون آخراي خريتش  هنوز  آرزو ميكنه  كاش  ترسي از نام و ننگ و اين پايبندي هاي اجتماعي و خانوادگي نبود تا   ميتونست بره تجربه كنه : رهايي، بي خيالي ،  شبگردي، دنيا گردي، نهنگ درياها شدنو ، عقاب آسمونا بودنو يا شير بيشه ها بودنو..



پي نوشت: مديونيد اگه فك كنيد يه آدم لا ابالي و بي قيدم . فقط  قسمتي ازقصه خريتمو براتون  گفتم. اگه با جنبه باشيد چيزاي ديگه اي هم هست كه براتون رو كنم.

پي نوشت 2: حالا اگه باز يه مدتي نبودم ، ديگه بدونيد كه ممكنه دوباره خردرگيري پيدا كرده باشم.
 فقط همين!!

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

وقت ميبره،خب!

اولين بيضه بند درسال1847در بازي کريکت به کاربرده شد ، ولي اولين کلاه ايمني درسال1947 به کاررفت .  يعني  دقيقا 100 سال طول کشيد تا مردها بفهمند مغزشون هم به اندازه تخماشون مهمه!!



پي نوشت :  دوستان به  دل نكيريد. از خودم كه در نياوردم ، برام ميل شده بود.

فقط همين!!

۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

نشون به اون نشوني ...

كه يه روزي يقه تو مي گيرم .
دليل اين  همه رنج و بي عدالتي   رو ازت  مبخوام.
مي فهمي؟ ازت جواب ميخوام.
حتما يه جوابي داري ....
 اگه  قانع كننده  نباشه ،
اگه اون روزم مث امروز سكوت كني ،
واي به حالت، 
نه !!
.
 .
 .
وااااااااي به حالم !!!

فقط همين !!

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

بينوايان!

بينوايان رو ديدي؟
نه؟!
كتابش رو چي ؟ خوندي؟
 فقط خواستم  بدوني :
جمعه ها، من همون  كوزته ام !


فقط همين!!

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

پول نفت!

ميگم :  يارانه ها رو هم به حساب ريختن.
ميگه :  به ما چه ؟!
ميگم :  اگه گذاشته بودي ثبت نام كنيم ، حداقل پول يكي از قبضامون كه از توش در مي اومد.
ميگه:  با پولي كه توي حساب باشه و نتوني برداشت كني ، فقط ميشه قبض  " خيلي  سرخوشي " رو   پرداخت كرد!!
ميگم : سلطان جان !!  اين پول سهم  نفتمونه كه سي سال بود   نتونسته بود  بياد سر سفره هامون. ميخواست بياد تو  حساب بانكيمون  كه اونم تو نگذاشتي.
ميگه :بازم ميگم ! ما را به خير تو اميد نيست ،محمود !! شر مرسان.
ميگم : من نميدونم . اون موقع هم همين حرفو زدي. تو سهم نفت خودتو اگه ميبخشي به من و دمبه و لاك پشت   ربطي نداره. ما سهم نفتمونو ميخوايم.!! يالا!!!
تابي به سبيل مبارك ميده و
ميگه : ضعيفه !!  اگه  خودم اين پول رو ماهيانه  به حساب تو و بچه هات بريزم ، حله؟
فكري ميكنم و 
ميگم : اگه به هر كدوممون  دو برابر بدي . اونم نقد،  جرينگي. پول  بچه ها رَم بدي دست خودم  حل ميشه.
صداشو كلفت ميكنه و 
ميگه: من كه از اول  گفتم  ما را به  خير  تو اميد نيست . شر مرسان . محمود!!
و  پايان مكالمه  با لبخند موذيانه و نگاه بدجنسانه من.

فقط همين!!

جاي پاي آه روي آينه !!


 لاك پشته  ميگه:  مامان ،امروز خانم شاطري تو نماز خونه در مورد پريود خانمها برامون صحبت كرد.
ميگم :   ِا؟ ( وتوي ذهنم فرياد  " خفه شو . عوضي نفهم!! " به سرعت  مي پيچه.) چه جالب.  فكر نميكردم توي دبستان اين مسئله  رو براي  بچه ها بگن.  حالا چيا گفت؟
 : تقريبا همون چيزايي  كه توگفته بودي.  بعدشم گفت يه وقت جلوي بابا يا دايي يا عمو نريد داد بزنيد بگيد  وااي مامان   من پريود شدما. آبروتون ميره.
ميگم : (با خنده) حتما خانم شاطري خودش اين كارو كرده . كه فكر كرده بقيه هم ممكنه اين كارو كنن.
لاك پشتم خنديد و رفت و ذهن  من ادامه  اون خاطره دور  رو  برام به تصوير كشيد.
 وقتي كه دختر بچه اي بودم قاطي بقيه ي بچه هاي كلاس اول راهنمايي ، زنگ كلاس خورده بود، شادي و خنده و تو سر هم زدن بچه ها و انتظار براي رسيدن معلم رياضي   و تعجب  ازديدن  خانم صالحي ، معلم پرورشي 
بي هيچ مقدمه اي ، گفت:" ساكت بچه ها. شماها دختريد و با پسرا فرق داريد.بعضي از شما پريود شديد و بعضي هاتونم بعد ازين ممكنه بشيد." 
با  سكوت ِ ناگهاني ما ، احساس خجالت براي  اونايي كه قضيه رو ميدونستن و علامت سوال براي بقيه يي كه هنوز هيچي نميدونستن، ادامه داد:" ميخوام بگم كه وقتي اين اتفاق افتاد به مادراتون بگيد يا اگه توي مدرسه بوديد  به مدير بگيد تا  راهنماييتون كنه." .هنوز نفهميدم  چرا فكر كرده بود ممكن بود  ما بريم به بقال محله بگيم يا مثل همين خانم شاطري بريم به دايي و عمو بگيم. 
يادم نيست كه از آخر كلاس يكي از بچه ها  چي گفت كه  صداي خنده  بقيه  بچه ها بلند شد. چيزي كه يادمه  فرياد ِ " خفه شيد . عوضي  هاي نفهم!!  وقتي پريود شديد حالتون  جا مياد و  مي فهميد من چي ميگم." خانم صالحي بود . كه يهو كلاسو ساكت كرد. وبعدم  خاتمه اون حرفاي به شدت ارزنده و ترك  كلاس .  ما مونديم و سكوت و خجالت و گريه اون دختر تا آخر زنگ رياضي.

 حالا ديگه ازين فاصله خيلي دور  زماني،   حاصل اين خاطره فقط يه  لبخنده. فكر نميكنم  خانم صالحي هيچ وقت فهميده باشه با اون راهنمايي هاي گرانقدرش، ( نه . واقعا فك  كن، چقد بدرد بخور بوده. اون  راهكاراي بدرد بخوري كه ارائه نكرد ، اون  زحمتا يي  كه براي ايجاد يه حس  خوب  نسبت به بلوغ در بچه ها نكشيد   ) با روان اون بيست و هفت هشت دختر بچه چيكار كرده . حتما توي گزارش هفتگي   به  خانم مدير نوشته  كه راهنمايي مطلوب انجام شد. و مدير خوش خيال هم كلي تشكر كرده  و شايد تقدير نامه اي ، چيزي.
 ولي تا همين چند سال پيش  با  شنيدن كلمه  پريود (حتي مسائل پريوديك كه تو درس  فيزيك  يا مكانيك  حل ميكرديم )  يه  حس پيچيده اي از   ترس و گريه و خجالت  ،  هميشه بامن همراه بود.اين قضيه هيچ حُسني كه نداشت اما براي من يه حُسني داشت .
همين شد كه  تصميم گرفتم براي لاك پشتم قبل از اينكه  كسي تو مدرسه بخواد زحمت به لجن كشيدن احساس بچه رو از به سن بلوغ رسيدن و تغييرات بدنش  بده ، خودم   چراغ آگاهيشو روشن كنم .
مطمئنم كه خانم صالحي هيچ خاطره يي از ما و اون كلاس اول راهنمايي نداره ولي حداقل من يكي كه تا حالا نتونستم فراموشش كنم..الان ديگه  اون حس تنفر و لج آور نسبت به خانم صالحي  در من  از بين رفته . گاهي كه يادش مي افتم فكر ميكنم حتما  اونم به وقت  بلوغش تحقير و تخريب زيادي متحمل شده كه اينطوري با ما رفتار كرد.ولي  كاش ياد گرفته بود اشتباهي كه ديگران درمورد خودش مرتكب شدن ، خودش در مورد ديگران مرتكب نشه. يعني كاش هممون ياد بگيريم.


پي نوشت  : حذف شد!!

فقط همين!!

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

سفر بدون ويزا!

نه اينكه ديگه غمي نيست و همه چيز روبراهه و هيچ مشكلي  هيج جا نيست،بد نيست به اتفاق خانواده تعطيلات آخر هفته رو يه مسافرت  خارج كشور بريد.
نگران نباشيد اگه نميدونيد كجا ميخواين برين. اينم ليست كشورهايي كه ايرانيان را بدون رواديد راه ميدن:

 دومينيکا،  بنگلادش، اندونزی، لائوس، ماکائو، مولداوی، مالزی، نپال، عمان، سری‌لانکا، تيمور شرقی، کوزوو، جزاير کوک، ايالات فدرال ميکرونزی، نيووی ، پالائو ، اکوادور ، هائيتی، نيکاراگوئه، ونزوئلا، ارمنستان،ساموآ ، تووالو، سوريه ،کيپ ورد، کومور، جيبوتی، کنيا، ماداگاسکار، موزامبيک، سيشل، تانزانيا، توگو، اوگاندا، بوليوي "
 
راستش من كه موندم  كدومشو انتخاب كنم . اينقد كه متنوع و شيك و توريستي ان اين كشورا . شما رو نميدونم.
فقط دنبه ميگفت: يه وقت تووالو رو انتخاب نكنيد. شايد پر از توالته و بوي بد همه جاش مياد. لاك پشته ( خواهرش)  هم ميگفت : يه وقت هائيتي نريم، زلزله مياد. فكر كنم بقيه جاها مشكلي نداشته باشن!

فقط همين!!

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

الهي شكر!

يارانه ها رو دادن.
واكسينه هم  شديم  بر ضد ميكربها.
دايي چاوز هم كه حالش خوبه.
چه روز بي غميه امروز....
خدايا شكرت.

بعد نوشت:اينروزها همه خوشحالن و  خندان . شما چطور؟
فقط همين!!

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

پيدا كنيد پرتقال فروش را!!


" نيما 10تراش داشت . 8 تاي آن  را به خواهرش داد. حالا حسن چند تا مداد دارد؟ "

حلش كردي؟ نميشه ؟ ميخندي؟
وقتي ساعت شش  صبح بيدارميشي و توي يه لووپ ( do ...while )  شروع ميكني به چرخيدن : تا ساعت 4 اداره ، بعدم  كلاس زبان  بچه  ، خريد سبزي و خوراكي، آشپزي و شام شب و چك درساي اون يكي بچه  ، خروجيش همين مسئله ميشه كه ساعت هشت و نيم شب تو آزمون بيست سوالي  دُنبه  رو ميز آشپزخونه وسط  آبكش كردن چلو  طرح ميكني .
اما نتيجه اخلاقي آخرش داد و بيداد دُنبه اس كه :" اصلا نميخوام تو آزمون طرح كني . هيچي بلد نيستي."
بعدم دست بدامن باباجون هميشه غايب بشه وجناب سلطان هم تلفني  (اصولا  ريموت  هستن ايشون) با كلي پرستيژ وافه ي با سوادي  براش با آب و تاب مسئله طرح كنه .
 و خوب اين ديگه  تكميلش ميكنه   كه دُنبه  براي  دلجويي ازت ببوستت و بگه :" اشكالي نداره. همه كه نبايد با سواد باشن!!! "
هنوزم ميخندي؟ آرزو ميكنم به اين روز برسي تا اندازه ي خنده دستت بياد.هرچند اگه از جنس لطيف مذكر هستي ، عمرا به اين روز بيفتي.

توضيح نوشت: دُنبه اسم ديگه ي پسره اس. كه  تا بدنيا اومد خواهره گذاشت روش. اون موقع نرم و تپلي بود. الان واقعا هيچ  شباهتي به دنبه نداره . نه سفيده ونه چاق و نه نرم. لاغر و يه كم سبزه . از وقتي خودش صاحب نظر شد صدا زدن با اين اسمو قدغن كرد.اين سالهاي آخر اين اسم به عنوان يه فحش ناموسي  مواقع دعوا براي خواهره خيلي كاربرد داره.

فقط همين !!

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

فقط همين!

مشكلي نيست .
   من خوبم.
      باور كنيد .
        فقط پُِِرم از بيحرفي . 
                به همين سادگي.

فقط همين!!

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

ما مردم فريبان!

دوستي دارم بنام مريم  كه همسرش  قاضيه.يه  روزجمعه  تلفني مشغول صحبت بوديم . صداي بازي پسرش و آقاي قاضي اجازه نميداد حرفاي همديگه رو خوب بشنويم. همون موقع زنگ خونشون بصدا دراومد ، مريم گفت : من بعد زنگ ميزنم. نصاب ماهواره اومده. بايد برم باش رو پشت بوم . در اوج  حيرت  من ، خداحافظي كرديم  . بعد كه زنگ زد پرسيدم : مگه جناب قاضي پاشون مشكل داره كه نميتونن با نصاب  رو پشت بوم برن ؟ با خنده  گفتش : نه بابا تو دادگاه ايشون قاضي رسيدگي به جرايم ماهواره و ريسيور و ايناست.
تقريبا بيشتر نصابا يكي دو بار پروندشون زير دستش اومده و رفته. براي همين  نصابا ميشناسنش. اينه كه وقتي نياز به تنظيم ديش داريم يا تنظيمات  ماهواره به هم ميخوره خودش تو اتاق قايم ميشه . من به نصابه كمك ميكنم. 

بش گفتم به جناب قاضي بگو:
قاضيان (زاهدان)  كين جلوه در محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند

هر چند شايد  اونم تقصيري نداره . چكار بايد بكنه؟

فقط همين!!

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

هدف ما : مردن اوست!!

ميگم نه اينكه حرف سكه و ارز و دلار و بنزين  و اين  حرفا باشه ها نـــــــــــــــه . كلا ميگم .
هدفمند شديم رفت !

فقط همين!!

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

خدايا!

تو كه  عمري ازت گذشته
چرا سمعك   نميزني؟
ما كه هلاك شديم
از بس فرياد زديم : خدايا ، خدايا!

فقط همين !!

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

جيب خالي! پز عالي!

ميگه:  پسر ِ  رئيس كُل اداره تون تو كلاس ماست .
ميگم:  ِا؟؟ از كجا فهميدي؟
ميگه: وقتي  خانم معلم شغل باباهامونو پرسيد ، گفت كه باباش رئيس كل اداره ي شماست.
ميگم: خوب .  فاميلش چيه ؟
ميگه : اسماعيلي
ميگم: نه بچه جون ،   مدير عامل ما فاميلش اين نيست.
ميگه : ِا؟  پس خوب شد منم گفتم بابام دندانپزشكه!!
ميگم :  ولي  آخه  تو كه بابات دندانپزشك نيست.!
ميگه : اون يه چيزي همين طوري  گفت ، منم بايد يه چيزي  همين طوري ميگفتم !!!!
ميگم: ( راستش موندم چي بگم . ديگه چيزي نگفتم .)


فقط همين!!

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

عاقبت ما رو باش!


اين مسافرت به نيويورك و سخنراني براي صندلي هاي خالي و بعد هم برگشتن و پز ِ يه عالمه دستاورداي فرهنگي و سياسي  به ملت  دادن ، تا كي ميخواد تكرار بشه؟
حتما كلي هم نماينده هاي كشورهاي دنيا  افتخار ميكنن  به اينكه موقع سخنراني  صندليهاشونو ترك كردند. 
اينم شد كار؟ يه بار ، دو بار ، نه هر دفعه!! اگه واقعا راست ميگن ، نميشه قبلش  اعلام كنن در صورتي كه  اين قاتل بخواد سخنراني كنه اصلا توي جلسه شركت نميكنن؟ اصلا كي براي اين بابا ساعت سخنراني تعيين ميكنه ؟ كي تريبون رو براش خالي ميكنه؟
سالي دو سه بار پا ميشه  ميره آمريكا ، هر دفعه هم از دفعه هاي قبل بيشتر و طولاني تر حرف ميزنه. بعد بقيه هي چيكار ميكنن؟  فقط بعضي نماينده ها هي سالن رو ترك ميكنن. 

به نظرم بانكي مون ورفقا  با پولاي زير ميزي كه از ا.ن و دار و دسته اش گرفتن ، چرخاي زندگيشونو  ميچرخونن و چوب لاي چرخ مردم بيچاره ي ايران ميذارن و به ريش دموكراسي و جنبش و ازادي و همه چيزمون ميخندن. خوب زندگي  خرج داره. اينو كه ديگه همه ميدونن!
تف به همشون اگه با اينا دست به يكي كرده باشن.
فقط همين!!

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

آغاز مدرسه وقت شكفتن است...

 دوباره بدبختيامون شروع شد.

و اين بود توصيف پسرك براي خواهرش از آغاز سال تحصيلي جديد!

فقط همين!!

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

اين لكه هاي دل ما...

خيلي چيزا هست كه يه عمر از ياد آدم نميره .
فيلم " خانه اي برروي آب "  فرمان آرا  را اگر ديده باشي ، دستت مياد  كه چي ميگم.
اونجا كه دكتر به پدر پير و خانم بازش توي خانه سالمندان ميگه: " اونروزو هيچ وقت از يادم نميره! روزي كه يواشكي بديدن مامان  كه قهر كرده بود رفتم،  وقتي  تو فهميدي و هر چي فحش بي ربط وناجور بلد بودي به يه پسر 11 ساله دادي ! "
بعد فيلم ميره تا اونجا كه پسر ِدكتر بش ميگه: " منو گذاشتي روي بلندي و بم گفتي بپر! من پريدم وتو جاخالي دادي. هيچ وقت يادم نميره كه به تو اعتماد كردم و تو جا خالي دادي. "

 حرف بهترين ها و بدترين ها نيست .حرف خوبي و بدي  هم نيست. موضوع از ياد نرفتني هاست.اون لكه ها رو ميگم.  اون لكه هايي كه  از رفتار و احساس ديگران روي فرش دلت  ميشينه و گذر عمر كه مثل وايتكس همه چيزو كمرنگ ميكنه هم نميتونه اين لكه ها رو  پاك  كه هيچي حتي كمرنگ كنه.
هر وقت يادشون  مي افتي ، انگار كه تازه اتفاق افتاده، ميسوزي وميسوزي و ميسوزي.
 اينطوري ميشه كه يه  چيزايي  يه عمر از ياد آدم نميرن .


فقط همين!!

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

اگه وجدان داري...

خدايا وجدانا بگو ، دگمه 'بك اسپيس' نداري يا داري و نميزني؟
اگه نداري ، دكمه 'ديليت' هم همون كارو ميكنه ها.يه وقتايي ' آندو' هم جواب ميده.
فقط خواستم بگم يه وقت فكر نكني جلوي ما بنده ها زشته يه چيزايي رو  بخواي پاك كني. هميشه برنامه ريزيا اونجور كه خدا ميخواد پيش نميره . خُب ما مي فهميم. همه حق اشتباه دارن. تو كه ديگه خدايي!!
از نظر ما بنده ها پشيموني براي خدا عيب نيست. راحت باش.
د ِ بزن اون دگمه هاي لامصبو. پاك كن اين گنده كارياتو.

فقط همين!!

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

دور انديشي!

-  اون موقعي كه با بابا ازدواج كردي ،سَرِش همين قدر بي مو بود؟
_ آره.همين شكلي بود كه حالا هست.
-  پس تو چطوري  قبول كردي زن ِ يه مرد بي مو بشي؟
_  خب . راستشو بخواي مرداي پر موي  ديگه اي هم بودن كه ميخواستن با من ازدواج كنن،  اما من حاضر نشدم باشون  ازدواج كنم.دليلشم اين بود كه باباي تو اگر چه مو نداشت اما چيزايي كه براي من مهم تر از مو بودن رو داشت. مثل  راستگويي 
-   همه ي پسرا وقتي بزرگ ميشن، موهاشون مثل باباهاشون ميشه؟

تازه فهميدم بچه  نگران اينه كه وقتي بزرگ شد اگه بي مو شد كسي زنش نشه.

فقط همين!!

حل المسائل!

بيماري قلبي داريد؟
با مادر شوهر خود نميسازيد؟
همسرتون تركتون كرده؟
جوشهاي صورت اذيتتون ميكنه؟ 
نميدونيد بچه تون رو كدوم مهد كودك بفرستيد؟
با همسايتون مشكل پيدا كرديد؟
وبتون  باز نميشه؟
 دست پخت زنتون خوب نيست؟
اضافه وزن داريد؟
دخلتون به خرجتون نميرسه؟
پسرتون سيگاري شده؟
براي دخترتون خواستگار نمياد؟
پياز توي غذا دوست نداريد؟
آمار نشون داده كه 60 درصد مشكلات  زندگي  فقط و فقط  بدليل ناتواني جنسي آقايونه. پس عجله كنيد!! همين امروز براي رفع همه ي مشكلات بالا و بقيه ي مشكلاتتون اقدام كنيد!!
همه و همه  با خريد يك " لارجر باكس " فقط به قيمت نميدونم چقدر!


پي نوشت: آخه اينم شد تبليغ؟

فقط همين!!

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

اينروزا..

 يه وقتايي بخودم ميام ميبينم كه دارم با خودم حرف ميزنم.همون "با صداي بلند فكر كردن" !
اينروزا  ياد  عابرايي  ميافتم كه  تو راه مدرسه ام ميديدمشون كه با خودشون حرف ميزدن . 
چقد دلم براشون ميسوخت !

فقط همين!!

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

بچه يعني!

بچه  يعني:
  قلاده ي بي كليدي كه  خودت  دور گردنت ميبندي.
پي نوشت:
رشته اي بر گردنم افكنده دوست
مي كشد آنجا كه خاطر خواه اوست!


نصيحت نوشت:اگر هنوز نبستي، نبند اين قلاده رو بر گردنت كه شب مستي به بامداد خمارش نمي ارزد اگرم بستي كه خدا تا اخر عمرت پايدارش كنه كه چيز قشنگيه!


فقط همين!!

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

فكرشو بكن!

فكرشو بكن! آنجلينا نباشي يا حتي نيكول يا جنيفر يا ليدي گاگا . فقط  سكينه باشي. بعد قضيه ي  همخوابگي  و مجازاتت بشه تيتر همه ي روز نامه هاي دنيا طوري كه نه تنها توي كشورهاي مختلف  برات پلاكارد بگيرن دستشون و يهو بشن طرفدارت ، بلكه هيلاري و داسيلوا و چند تا كله گنده ي ديگه هم بيان پشتت و بهت پناهندگي بدن و براي مظلوميتت سخنراني كنن.
فكرشو بكن سكينه جان! ميگن تو آدم كشتي ،كه تويه شب با يه غريبه خوابيدي  اما چرا هاشو هيچكي نميدونه. منم دقيقا نميدونم تو چكاري كردي يا  چجور آدمي هستي  فقط اومدم بگم كه يه وقت احساس تنهايي نكنيا يا فكر نكني  اينايي كه تو خلوتشون هزار بار  شب ِ تو رو تكرار ميكنن و كسي نميفهمه ،بعد انگشت اشاره شونو طرف توميگيرن، تونستن آبروت رو كم و زياد كنن.همينقدر بدون كه الكي الكي معروف شدي و تاريخي ، اونم نه اونجوري كه مموتي جهاني شده ،تو با اون چادر سياه و اون چشماي غم گرفته ،يه جور ِ مظلومي تاريخي شدي.



فقط همين!!

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

آن ضعيفه هاي بي خرد!

من بنوبه خود  بعنوان ضعيفه اي از جامعه نسوان ، از دولت خدمتگزار و عقل محور و حامي كه قانون حمايت از خانواده را من باب  حمايت از ضعيفه گان كشور، جهت  رفاه حال خانواده* در خصوص فراهم كردن امكان  چند همسري  در دست تصويب دارد ، بسيار سپاسگزارم.  تا قبل از آن به سبب راحت بودن قانون صيغه و اين حرفا خانواده*هاي محترم  ميتوانستند چندين زن  صيغه نمايند كه خوب اين ممكن بود افشا شده و سبب ايجاد كدورتهايي بين زن  و مرد در كانون گرم خانواده گردد و خانواده  دچار تزلزل هايي ناخواسته گردد. اما بلطف وجود دولتمردان و دولتزنان ( بميرن الهي) فكور و دورانديش و مملو از شعور در عرصه سياست گذاريهاي كلان خانواده، شوهران عزيز كه همواره تاج سر ضعيفه گان بيخردي چون ما بوده اند، اكنون با فراغ بال و طيب خاطر ميتوانند تا چها ر ضعيفه  ديگر را نيز تحت حمايت كانون گرم خانواده قرار دهند .همچنين توجه آن گروه از ضعيفه گان بيخردي كه به اين قانون اعتراض نموده  و قدقد و هياهوي بيدليل بپا كرده اند را به دلايل موجه و دهن سرويس كن ذيل جلب نموده ودر غير اينصورت  براي هدايت آنان از دولت قانوني و عدالت محور تقاضاي زندان و باتوم و اين حرفا منماييم:
1- ايجاد و تشديد حس رقابت  بين ضعيفه گان در امر مقدس شوهرداري  و بهتر سرويس دهي  روزانه و بخصوص شبانه   به خانواده* ي عزيز و گرامي
2- ايجاد حس تعاون و نوعدوستي در اقشار مختلف ضعيفه گان تا بتوانند هووهاي محترم را تحمل و تكريم نمايند و در زمينه خانواده* داري تعاون  لازم را  بعمل اورند.
3-  برطرف كردن نياز تنوع طلبي كه الحق والانصاف حس زيبائيست براي  رفع بيماري  تنوع مزاج  بيضه هاي محترم خانواده!
4-از آنجا كه همواره دشمنان كور دل ما حقوق زنان را برخ ما كشيده و ازين باب ما را مورد شماتت قرار ميدهند،باتوجه به تعدد زنان بي شوهري كه در سرزمين فرنگ از فرط بي شوهري به گناه افتاده و به بهشت وارد نميشوند،ضعيفگان مومن و متدين  باقبول اين لايحه علاوه بر خريداري قطعه بزرگي از زمين بهشت ، مشت محكمي نيز بدهان استكبار جهاني و صهيونيسم خونخوار ميزنند.
درمفيد بودن اين لايحه بحال زنان همين بس كه  ضعيفه هاي نماينده در مجلس بيشتر از  مردان سنگ تصويب  آن را به سينه ميزنند!!
ديگر عرضي با ضعيفه گان نيست جز: و من اله توفيق براي پايداري بيضه هاي مردان خانواده تان!
والسلام!
توضيح واضحات كلمه ي ستاره دار: 
خانواده  :شوهر 


فقط همين!!

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

اين طوري شده زندگي!!!

قبل از من دو نفرديگه  بودن . يه پيرمرد  كه با فروشنده  ياد خاطرات قديم و وولايت و اين حرفا رو ميكردن، گويا همولايتي بود  با هاش . جلوترش يه پسر 14 -13 ساله  كه سراپا مشكي پوشيده بود. فروشنده مردي  حدودا 52-3 ساله  .
پسر كه خريدش رو كرد فروشنده  يه  500 تومني بهش برگردوند.
- چرا 500 تومن؟
- پس چقدر ؟ 1500 تومن خريد كردي!
- من يه 5 تومني بت دادم
-؟؟؟ تو يه دو تومني دادي.
- من  يه 5 تومني دادم.
- برو بچه !! من  تو اين دو سه ساعت يه اسكناس 5 تومني هم نگرفتم كه تو دوميش باشي
- دخلت رو ببين! اسكناس من اونجاس
- بيا اينم دخلم . اسكناس 5 تومني  توش نيست . برو بابا  كار داريم
- بذار منم نگا كنم
پسر چند تا پولا رو كنار زد اسكناس 5 تومني رو پيدا كرد و گفت : پس اين چيه؟
فروشنده خيلي عادي يعني خيلي خيلي عادي گفت " نديدمش. بيا ايم بقيه پولت"
پسر پولش رو گرفت و رفت و فروشنده  حال و احوال با  دوستش رو ادامه داد.
فقط همين!!



۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

سنگسار!

سنگساريعني :
"يه نفر رو تا كمربكنن تو زمين و يه كيسه بكشن رو سرش و اينقدر با سنگ  بهش بزنن تا بميره!!"


واين مجازات آدمي نيست كه جنگ جهاني راه انداخته باشد . يا كسي كه قاتل زنجيره اي بوده يا كسي كه بچه  آزاري ميكرده.( هر چند براي اونا هم روا نيست)
 اين مجازات زنيست كه همخوابگيش مورد تاييد و قبول  نيست.
فقط همين !!

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

رابطه !

تداوم رابطه يعني:  در هر شرايطي ، تو هميشه اونو ترجيح بدي . اونم هميشه خودشو !
بازم مشكلي هست ؟

فقط همين!!

۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

جنس اصل!


داشتم فكر ميكردم چه سِريه كه  بعضي آدما سرتا پاشون رو كه فشار بدي وبچلوني يه مثقال عشق بزور ميتوني ازش  درآري!  (تازه بعدشم كه سر ميندازي و خوبتر نگاه ميكني ميبيني كه اون يه ذره هم عشق بخودش بوده! ) اما بعضي ها (البته خيلي كمن!) از در تو نيومده ، همچين بوي عطر گِلشون ميپيچه كه دست خودت نيست دلت ناخودآگاه پر ميگيره طرفشون ، هي ميخواي يجوري خودتو بشون بچسبوني . با كلامي يا  نگاهي  يا حتي آهي...
داشتم فكر ميكردم  چجورياس  كه آدما اينقدر گِل ِ وجوشون با هم فرق داره؟
يعني جنس گِلي كه خدا اونا رو باش ساخت فرق داره؟ يعني جنس اونا اصله ؟ يعني ما تقلبييم؟ گِل ِ ما رو از چين آورده بود؟
يعني اونا رو بيشتر از ما دوست داشت كه گِلشون اوريجيناله ؟ يعني ما رو واسه سرگرمي آفريد اونا رو واسه دل ِ خودش؟
عجب! يعني خدا هم آره؟!!!

فقط همين!!

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

اخبار ويژه

كانون متمركز خواهران بسيجي ضمن اعتراض به عملكرد زشت لولو اعلام كردند كه در راهپيمايي امسال شعارشان اين خواهد بود: :حتي  اگه  بميريــــم       ممه مونو پس ميگيريم.
در ضمن در خصوص طرح " هر نوزاد ، 1ميليون تومن" هم مجلس اعلام كرد:هر كس نكرده فعلا  نكنه كه پول نيست.خزانه خاليه"


فقط همين!!
بچه تر كه بودم  خيلي به شبهاي قدربيشتر حواسم بود.  همه سعي خودم را ميكردم كه  به زور گريه و التماس و قول محال تبديل به احسن شدن  و ...  هم كه شده ، كاري كنم كه خداوند سبحان بزرگ مرتبه ي مهربان ،  لاك غلط گيرش را بر روي  گناهاي خودم كه هيچ ، گناههاي مادر و پدرو خواهر و برادر و همه عزيزان نيز  همي بكشد.
اين درست كه اهل معرفت نبودم اماوظيفه ي خطيري بر گرن خويش ميپنداشتم كه  در  اين سه شب  همه ي  گناهان خويش را به آب بخشايش باريتعالي از صفحه نامه اعمال خويش  پاك نمايم! كه هيچ ، تازه  قول ِ  برآورده شدن ،دو سه تا آرزو و خيال را هم از  خداوند  ميگرفتم  .بعد ديگر خيالم راحت بود  تا  شب قدر سال ديگر.
بچه تر كه بودم ساده تر هم بودم. بهتر باور ميكردم. بهتر ميپذيرفتم. راحتتر قبول ميكردم .
اما ندانستم چه شد كه  اين مغز بخواب رفته به خود آمد  و آغاز كرد به انجام كاري كه اصلا براي  آن كار آفريده شده بود يعني  : تفكر .  اين شد كه  جلوي هر چيزي كه مي ديد يا مي شنيد  علامتي از سوال ميگذاشت كه سرآغازي بود براي تفكر در خصوص چرايي ِ آن.و خوب نتيجه ي كار اين مغز فريب خورده اين شد كه ديگر هر حرفي براحتي  توي كتش نميرفت.  .ازچرايي ِ نصف بودن زن در برابر مرد گرفته تا   چرايي به بادرفتن  يك ايمان محكم به دست ناتوان تار مويي ناچيز!   ...
حالا   اما اين ذهن  بازيگوش همدست عقل فريب خورده شده ، دوتايي پاي مبارك  در يك كفش نموده كه نگذارند اين معامله شيرين  جوش بخورد!در گوش نافرمان من مدام زمزمه ميكنند كه چه عدليست كه  تو به اميد بخشايش پروردگار بي همتا يك سال ميگناهي و باكي نداري از نتيجه اعمال.و اميد آن داري كه شبي دستي به دعا برگيري و قلم عفو بر گناهانت بكشي؟   تا به يك شب گناهانت را ببخشي و  ويزاي بهشتي بگيري  با حور و غلمان وچه و چه ... هر قدر  هم كه در اين شبها درهاي بهشت بازِنهاده شده باشند و وهرچقدرهم كه خوان كرم پروردگار گشاده  باشد كه صد البته كه هست، اما مگر ميشود؟ دلهايي كه شكستي  چه ؟ دروغهايي كه گفتي؟آنچه كه دانسته و ندانسته از حق ديگران به خود رسانيده اي چه؟ تكليف  "حق الناس " چه ميشود؟

فقط همين!!

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

من يك فريب خورده ام!

آقا من اعتراف ميكنم كه فريب تبليغات پوچ بيگانه و ايادي استكبار و منافقين و  دشمنان اسلام و انقلاب را خورده ام و شايعات مبني بر رويت دو ماه در آسمان را علاوه بر اينكه با ساده لوحي تمام باور كرده ام ! آن را از طريق ايميل و اينترنت و ... پخش نموده و نقش موثري در تشويش اذهان داشته ام.
از اينجا    فريبكاري دشمنان  را ببينيد . من اعتراف ميكنم كه اعترافاتم تحت فشار نبوده و با ميل باطني خويش ، بدون ترس از كتك و باتوم و مشت و لگد اين عذرنامه را نگاشته ام . از ملت متعهد و شريف و شهيد پرور عذرخواهي ميكنم. !

فقط همين!!

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

5 شهریور را از یاد نبرید!!

این میل دیروز بدستم رسید. برای من فوق العاده جالب بود. شاید شما هم دوستت داشته باشید:

کره مریخ به بالاترین درجه درخشش دراسمان شب در ۵ شهریور خواهد رسید وبه اندازه کره ماه تمام با چشم غیر مسلح به نظر خواهد رسید .این وقتی است که در روز ۵ شهریور کره مریخ به فاصله ۳۴٫۶ مایلی خود به زمین میرسد. حتما در راس ساعت ۱۲:۳۰ بعد از ظهر ( نیمه شب) آسمان را تماشا کنید . به نظر خواهد رسید که آسمان دو ماه دارد این لحظه را با دوستان خود شریک شوید.هیچ انسان  زنده ای دوباره این اتفاق را نخواهد دید زیرا این امر ۱۲۰۰ سال دیگر دوباره اتفاق خواهد افتاد

 پی نوشت : یادت نره  ببيني!.
 
فقط همین!!

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

زنان سرزمين مادري!

اين شعريست طولاني . اگر حوصله تان ميكشد تا آخر بخوانيد. زيباست.

زنی را می شناسم من
 که شوق بال و پر دارد
  ولی از بس که پر شور است
   دو صد بیم از سفر دارد
            ..
      زنی را می شناسم من
       که در یک گوشه ی خانه
        میان شستن و پختن
         درون آشپزخانه
          سرود عشق می خواند
          نگاهش ساده و تنهاست
           صدایش خسته و محزون
            امیدش در ته فرداست
                      ..
                زنی را می شناسم من
                 که می گوید پشیمان است
                  چرا دل را به او بسته
                   کجا او لایق آنست؟
                           ..

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

بدون شرح!

 اينجا   را هم ببينيد . ارزششو داره.

فقط همين!!

مسئله اين است !

دختره : مامان من تصميم خودمو گرفتم. ميخوام  وقتي بزرگ شدم،توي  دانشگاه نجوم امريكا درس بخونم . ( بعد از كمي مكث)   همچين دانشگاهي اونجا هست؟
مامانه: دانشگاهشو مطمئن نيستم. اما يه سازمان فضايي به نام ناسا هست كه در همين مورد  فعاليت ميكنه. ولي فكر كنم همينجام اگه بخواي ميتوني خوب درس بخوني و ادامه تحصيل بدي.
دختره:  مامان چي داري ميگي؟  مگه نديدي امسال رتبه خاله رو فروختن؟( رتبه هاي آزمون رزيدنتي) يادت رفت چقدر درس خونده بود؟ يا دايي رو چي ؟ چند سال پيش كه  مصاحبه اش رو فروختن؟( داييه تو آزمون دكترا قبول شد. توي مصاحبه ردش كردن. يه سفارشي فرماندارو قبول كردن ) يادت رفته كه چقد ناراحت بود. من  نميتونم بذارم با منم اينكارا رو بكنن!!
مامانه: اوهوم!!
مادربزرگه:( شاكي خطاب به مامانه) اينقدر ذهن بچه هارو درگير ِمسائل بزرگترا نكنيد. اينا فردا نميتونن اينجا زندگي كنن. خودشون اذيت ميشن.
دختره: واي  مادرجون ! نميشه كه  من نفهم بمونم تا بتونم زندگي كنم !!
مادربزرگه: اتفاقا براي اينكه بتوني اينجا زندگي  كني لازمه كه نفهم باشي.

مامانه: سكوت  و حيران در اين پرسش  كه " فهميدن يا نفهميدن " مسئله اينست!! و دل نگران از  اينكه كودكان اين سرزمين از يازده سالگي با  فكر ِ جلاي اين خاك ماتمزده  مي رويند.


فقط همين!!

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

love is !!

عشق...
        يعني  قدم زدن  زیر ِ بارون  با  او .
تو...
       چتر بشي !
 او ...
       هيچ وقت نفهمه كه چرا خيس نشد !

فقط همین!!

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

ديوار ِ دوستي!

از خوبي ِ آدمها براي خودت ديواري بساز.هربدي كه ازيشان ديدي، آجري از روي ِ ديوار بردار.
 انصاف نيست همه ي ديوار را خراب كني.

فقط همين !!

۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

بخاطر تو!




 مردانگي را عشق است!

پي نوشت : اگر ديندار نيستيد لااقل آزاده باشيد.

فقط همين !!

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

چشما تو باز كن !!

چشماتو باز كن و ببين  پولت كجا ميره و پول ِ كي  وارد ِ زندگيت  ميشه.
اينها افاضاتيست از كلام دلنشين سلطان به خانواده ي محترم! .
  لازم بذكر است كه آقاي سلطان از نگاه مادر بزرگ ِ مرحوم ِ بنده  ، بدليل نخواندن نماز و نگرفتن روزه و اعتقاد نداشتن به زيارت و... ( كلا ديندارنبودن )  ، انسانيست  بيخداي  و بي اعتقاد و بسي  واجب الجهنم !!
ماه محرم و روزهاي نيمه شعبان و  كلا روزهاي اعياد و اعـزاء ( ازخودم درآوردم ! منظورم همون عزاهاست!!)  كه بسي ملت خود را  خفه ميكنند در باب  پيشي گرفتن بر  دادن و خوردن ِ شيريني و شربت  و چلو خورشت  قيمه و امثالها ، اگر از بخت ِ بد ، در حين ماشين سواري و شهر گردي ِ خانوادگي ، احيانا  ما را  گذري افتد برمحله اي كه سور و سات ِ بستني يا شربت يا  خواني از  اغذيه ي نذري در آن مهيا  باشد ، از پسرك  اصرار  و  اصرار  كه:
" بابايي   يه ديقه نگهدار! يه شربت بگيرم بخورم "  و  از سلطان انكار و انكار كه :
" نه ! نميشه . پسرجون ! اين آدما كه اين شربت شيريني ها رو ميدن  مطمئن باش  از يه راههاي ناجوري پول درآوردن و سر ِ مردم يه كلاههاي گشادي گذاشتن و مال ِ مردم رو خوردن ! حالا هم با خودشون فكر ميكنن اگه اين ولخرجيها رو  بكنن وقسمتي از  اين پولا رو اينطوري خرج كنن هم گناهشون پاك ميشه هم بقيه پولشون  پاك ميشه و هم اينكه بعدا هم از خدا توقع دارن بخاطر اين معامله ي شيرين ،  يه بهشت جانانه با كلي مخلفات  بهشون بده. خلاصه ميخوان سر ِ خودشونو شيره بمالن و وجدانشونو آسوده كنن. اما تو بايد عاقل باشي. تو كه نميدوني اين شربت و شيرينيا از چه راهي بدست اومده  ، وارد بدنت ميكني . مثل گياهي كه بهش آب آلوده به نفت بدي كم كم ميبيني كه رشد نميكنه و زرد ميشه و از بين ميره. اگرم رشد كنه ميوه بدرد بخوري نميده . همين طور خودتم وقتي بزرگتر شدي بايد مواظب باشي كه به چه كسي پول ميدي. بايد مواظب باشي كه  به گياهان ِ آدمخوار آب ندي كه ضررش بخودت برميگرده . چون پول مثل آبيه كه درخت ميخوره . هم اون آبه خيلي مهمه كه پاي چه درختي ميره و هم اون درخته مهمه كه چه ابي ميخوره. "
 سلطان را به شدت  عقيده براينست  كه اگر كسي از روي كرم و سخاوت و فتوت ميخواهد مال خود را  بگردش  بيندازد بسي انسان مستمند و نيازمند و بي بضاعت و آبرودار هست كه  بتوان كمك كرد . بي سر و صدا و بي هياهوي و بي تظاهر. در ادامه ميفرمايد: آنان كه اينان براي شان اينگونه تظاهر ميكنند ،  اگر امام باشند و مرد ِ خدا، راضي به اين  كارنيستند و اين رفتارها را جايز نميدانند واگر جايز بدانند و راضي باشند همانا به مرد ِ خدا بودنشان شكي است بس عظيم!
و صد البته كه گوش ِ پسرك شكموي نازنين را كه در آن لحظه دغدغه ي شكم است ،  التفاتي به نصايح پدر نيست و تا به مقصد   برسيم و  ليواني شربت  خنك دستش دهيم و يا ازيك  قنادي  برايش مقاديري شيريني تر و خشك تهيه كنيم و يا برخوان رستوراني بنشينيم و از جويبار ِ مباركِ جيب ِ پدر، شكم نازنينش را  آبياري  نماييم  ،محال است كه  آتش اين فتنه خاموش  شود.  ازينروست كه سوژه بانو  ترجيح ميدهد روزهاي  اعياد و  اعزاء   (رجوع شود به توضيح بالا!! ) در بنده منزل مانده  و رنج اين كشمكش خانوادگي را بر خود هموار نسازد .
القصه ! غرض از تقبل زحمت و  انگشت فرسايي در خصوص نگارش متن فوق اين بود گفته باشم پست ِ قبل را با دقتي ويژه  مطالعه فرماييد و نيز تاكيد بر اينكه : اي بندگان خدا،  همانا بدانيد و آگاه باشيد كه پولتان در كدام مسير ميرود و درخت چه كسي را آبياري ميكند.

فقط همين !!

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

منصف باشيم . نه متعصب !

 يه نفر( كه ميگفتن هنرمنده ) يه سوتي داده  ، يه ا.ني   رو بغل كرده  ماچ كرده  بعدشم گفته دوسِت دارم .
حالا ملت ريختن سرش كه توخ.ايه مالي، تو  بي غيرتي، تو فلاني و بهماني.
من كه از اولشم از صداي اين آقا خوشم نميومد. به نظرم كاراش كپي آبكي  بود از اساتيد روز، اما ميگم شايد اين بابا دلش ميخواست يه ميمونو بغل كنه ، خوب بره بكنه .مگه همون  ا.ن نگفت كه : خورد كه خورد بگذاريد بخورد تا دردش بيايد!! خب.بوسيد كه بوسيد. به خودش و بي ليـاقـتياش و تفكراتش مربوطه.
شايد توي شرايط  ترس ، اجبار،  ازخود بيخودي و.... قرار گرفته بوده .يا شرايطي كه ما  ( خدا را شكر ) توش قرار نگرفتيم.
حرفم اينه:  ما كه ميگيم دموكراسي! دموكراسي! چرا همش نشستيم انگشت به فلان جاي آدما ميكنيم؟
 
تا اين عينك ِ سياه يا سفيد ديدن  رو از خودمون دور نكنيم ،  
تا از آدما بت نسازيم و با يه تلنگر اون بت را به زمين بزنيم كه ديگه نتونه از جاش پا شه،
تا به همديگه حق آزادي عمل نديم در هر رابطه اي،
تا وقتيكه متوجه نشيم كه ما  فقط اجازه ي نقـد كارهاي آدما  رو داريم  نه قضاوت كردن ِ خودِ آدما رو ،
تا وقتي متعصب  باشيم،
 اين دموكراسي در حد همين كلمه ي  هشت حرفي  باقي ميمونه .
عرض ديگه اي نيست جز: لطفا توي كامنتا رعايت ادب رو بكنيد. اينجا زن و بچه مردم رد ميشن!

فقط همين !!

سوژه نامه !!

در جايي خواندم : ما زمينيان ، گناهكاران  كراتِ ديگريم. كه به جهنم زمين آمده ايم.!
مادر بزرگ  مرحومم ميگفت: بهشت وجهنم همين دنياست. از هر دست كه بدي از همون دست  پس ميگيري.در همين رابطه دوستي ميگفت:" خوب كه نگاه كنيم بهشت وجهنم روي زمين مشخص است.خاور ميانه و مناطقي از آفريقا  نقاط  سياه روي زمينند: فقر، جهل، تعصب  سه عامل اساسي  بدبختيهاي ادمي  به وضوح  نمايان است. كه بدنبالش همه ي فلاكت هاي نوع بشري را همراه ميآورد.  جهان سومي ها  قرنهاست كه مي كوشند اندكي سرنوشت خود را تغيير دهند اما اين عوامل بنياني اجازه چنين تغييري را نميدهد "
حالا كه چنديست اخبار سيل خانمانسوز پاكستان را ميشنوم به اين فكر ميكنم كه  در كنار طالبان و نا امني ها و خونريزيها و  ويراني هاي پاكستان  همين سيل كم بود تا بدبختيهاي مردمش كامل شود. هرچند ازين قسم  بلاهاي طبيعي  در همه جاي  زمين به نسبت پيش ميايد اما نگاهي كه  به زلزله هاي اخير كشور خودمان، به هائي تي ، به پاكستان و... ميكنم ، بيشتر اين فرضيه را در ذهن من به  قضيه اي متين و عادلانه  نزديك ميكند كه"  ما زمينيان ، گناهكاران  كراتِ ديگريم. كه به جهنم زمين آمده ايم.!"  جهنمي با طبقاتي مشخص و  با درجاتي متفاوت از امنيت و آرامش و سلامتي و عشق.
صد البته ،سوژه ي نگارنده براين عقيده نيست كه   اروپا و امريكا و استراليا نقاط  بهشتي روي زمين است اما اگر جمله اول متن را صحيح فرض كنيم ،  به احتمال قريب به يقين  رده هاي بالاي جهنم  كه مي توانند باشند ميگوييد نه؟!  حداقل  به  لبخند ِ ناخودآگاهي كه برچهره ساكنانشان جاريست نگاهي بيندازيد.حتما  يك چيزهايي دستتان مي آيد!. بعد به اين نتيجه ميرسم كه بي شك  من در زندگي قبلي خويش ،  يك قاتل زنجيره اي بودم  كه بعد از تكه تكه كردن  اسيرانش، انها را ميخورده !!. باور كنيد!! اگر نه  پس چرا اينطوري  و با اين وضع مجازات شده ام ؟ كه انسانهاي غمگين و نااميد و نآرام و مضطربي اطرافم باشند (حداقل  دايره اي به شعاع 1500 كيلومتر ) كه احيانا اگر روزي غمي نبود تا به آن بينديشم ، نيم نگاهي به اطرافم همه شادي هاي نيامده را به خود به گا ببرد؟ شايد شما هم كه داريد ميخوانيد و به من فحش ِ ناموسي  ميدهيد  قاتل ِ دختركان كوچكي در پستوهاي تاريك زيرزميني  بوده باشيد!! قبول نداريد.؟!
حداقل يك دزد نامرد كه به  خانه پيرزنان ناتوان ومال اندوزميزدوبا چارقد گلدار خودشان خفه اشان ميكرده كه ميتوانسته ايد باشيد. چطور ؟! آنهم نه؟!
پس بفرماييد اينجا ، روي زمين ، در كنار ِ مشتي گناهكار ِ ريز و درشت  چه   ميكنيد؟

فقفط همين!!

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

رم از آن!!

یادش بخیر همکاری داشتیم که همون سالای اول که من استخدام شدم اون  بازنشته شد. هر سال وقتی که  ماه رمضان میومد  تا پایان ماه اینو  میخوند:
ماه رَمَضان است و  ما را رَم اَزآن است!!

البته بگما همه ی روزه هاشو میگرفت.

فقط همین !!

بدون ِ شرح!

اين جا  را  ببينيد.

كاش ما آدما ياد بگيريم.
فقط همين!!

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

بازم ممه!

اينروزا  هرجا ميري ، فضاي مجازي ، واقعي، مهموني ، كار ..  همه جا حرف  از ممه ! است و لولو!!

بارالها! تا از جور او سرمان را به ديواري نكوبيده ايم   سرش را به طااقي بكوب  . آمين !ا 

فقط همين!

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

كدوم ممه؟

فرمودند:" اون ممه را لولو برد"
و پير و جوان   انگشت بدهن تر از قبل ! كه اين افاضات  از كجاي مبارك بيرون آمد؟!


۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

بعضي وقتا !

بعضي وقتا دلــم  ميخواد  فيلم زندگيم رو بازنويسي كنم.  يه جاهايشو   پاك كنم و ازنو بنويسم!
يه آدمايي رو حذف كنم  و برعكس يه آدمايي رو سفت بچسبم كه از زندگيم به اين راحتي نرن. يه جاهايي يه كارايي رو نكنم و بعضي جاها يه كارايي رو بكنم كه در لحظه ي خودش  يا جراتشو نداشتم يا لجبازي كردم يا بدتر از همه دست روي دست گذاشتم..حرفايي كه بايد زده ميشد ونزدم، لبخندهايي كه نبايد قايمشون ميكردم ،احساساتي كه نديد گرفتمشون ، يا .....
گاهي  دلم يه تغيير اساسي تو فيلمنامه زندگيم  ميخواد.
احيانا  كسي  جايي  يه  ماشين زمان سراغ نداره؟!

پي نوشت1: من آدم حسرت خوري نيستم اما اين بعضي وقتا ، گاهي سراغم مياد.

فقط همين!!

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

اين عشقهاي آبكي !!!

بعد از تماشاي رقص باله :
-   آآآه .
-  چرا آه ميكشي؟
-  من عاشق رقصم  . اگه  تواين  كشور ممنوع  نبود مطمئن باش كه من الان يه رقاصه  با شهرت جهاني بودم.
- يعني بجاي درس مهندسي ، رقاصگي ميخوندي؟!!
- صد در صد!
-  پس  چه خوب  كه  تو اين كشور ممنوعه.
-   بابابزرگ !! . ميگم   اگه من رقاصه  شده بودم تو بازم  با من ازدواج ميكردي؟
-  نميدونم!!
- واقعيتو بگو.
- خوب راستش فكر نكنم!
-  واااااااااي ! چه حيــــــف! فكر نميكني ممكن بود من بميرم ازين  غصه  كه شوهرم تو نشدي؟؟؟؟!
-  خجالت بكش!  خودتو مسخره كن!!

پي نوشت:  بعد انتظار داره باور كنم  وقتي ميگه: عاشقتم!!

فقط همين !!

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

گل مريم نازنين !



 گل مريم چشاتو واكن!
منو نگا كن!
دراومد خورشيد
شد هوا سپيد......

 گل مريم  عزيز! اميدوارم آسوده بخوابي .  ما كه  همچنان در بيدارهايمان  خوابهاي  آشفته  مي بينيم!!
هيچي نشده چقدر دلتنگت شدم .

فقط همين!!

۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

اين فارسي1 ِ دوست داشتني !

تو خونه ي بابام اينا، وقتايي كه بابايي خونه است ،از ساعت 5 عصر هيچ كسي حق نداره  دست به كنترل وكانال تلويزيون بزنه. روي BBC تنظيم ميشه و روي BBC ميمونه تا باباي عزيزم خوابش بگيره. اگه پاي تلويزيون خوابش ببره كه بازم كسي حق نداره  كانال عوض كنه . اما اگه مرحمت كنه و بره رو تختش  آبجي ها به اتفاق ماماني  ميتونن بشينن پاي   فارسي1 . 
 خبرا ميرسه كه بعضي وقتا كه قسمتهاي حساس سريالا پخش ميشه  خواهرا از  بابايي درخواست تعويض كانال  ميكنن اما خوب  ازاونا   اصرار و از بابايي  هميشه انكار . و البته صد در صد ِ مواقع آخر ِ كار امپراطور كوچك  (سايه امپراطوريش پاينده و مستدام باد)  پيروز و برنده ازين ماجرا بيرون مياد .
 تازه يه وقتايي اگه وسط برنامه هاي فارسي1 برسه و مثلا جسيكا  با اون مامان  ناقلاش روي صحنه باشند كه  بي برو برگرد   هر كس كنترل دستشه  سريعا قبل از اينكه بابا به اين دختره گير بده كانال رو عوض ميكنه. خلاصه باباي عزيزم دشمن شماره يك فارسي1 بود ..... تا اينكه ديد چند روزيه ديگه دخترا باهاش كاري ندارن . حتي اسم فارسي1 رو هم نميارن. روز سوم  انگار دلش براي اون بحث و لجبازيها تنگ شده باشه  ، مي پرسه : انگار ديگه  كسي  فارسي1 نميبينه؟!!!! كه بهش ميگن سيگنالش رو زدن ! از حالا با خيال راحت بشين پاي bbc و هي خبراي تكراري ببين و گوش كن.
دو روز بعد خونشون بودم  كه فركانس جديد فارسي1 برام sms شد. سريعا  سرچ كرديم و پيداش كرديم و نشستيم به ديدنش.
نيم ساعتي گذشت  .ديديم بابايي كانال رو كه عوض نكرد هيچي . كنترل رو گذاشت يه كناري و رفت براي خودش چايي ريخت و اومد.من كه هميشه طرف باباي عزيزم هستم  گفتم  : خوب ديگه . بسه . نوبت باباس كه بي بي سي ببينه.
چشم غره هاي بقيه  و فحشاي زير لبي  بود كه طرفم ميومد: خودشيرين كن ِ عوضي، مسخره ي لوس ....
همين موقع  بابايي گفت: نه بابا بذار ببينن.!!  حالا كه فارسي1 حال آخوندا رو گرفته بذار ببينن.  فركانسشو برا همه بفرست تا پوز آخوند جماعت  كش بياد.!!!!     كفففففففففففففففف كرديم!

پي نوشت: من اين سريال  احمقانه ي اسكارو دوست دارم!.ديوانه ام؟! ميدونم كه سريالي نيست كه از لحاظ  پيام سريال  و تكنيك و  ...  رتبه بالايي داشته باشه . شايد خيليا مسخره  بدوننش و بگن  ادماي توش  يه بعدين اما  همين بي شيله پيله بودن و اينكه با يه نگاه ميتوني تا ته شخصيت ادماش رو بخوني و اينكه  گيجت نميكنن ، حتي ادم بداش قشنگ بد ي ميكنن ،  اين  سادگي كاراكتراشو دوست دارم .
فقط همين!!

ناهار يواشكي!

گويا كميته پذيرش موارد سوتي! ، خاطره بنده را بدليل شخصي نبودن مردود اعلام نموده ازينرو مورد ذير را نقل ميكنم از دفتر خاطرات پر سوتي ام!!


خاله منيژه  خانم من   بسيار مهربان و تعارفي و دوست داشتني هستند. طوري كه اگه بريم خونشون و  يه شام يا ناهار خونشون نباشيم دلخور ميشن و كلي گلايه و شكايت و اين حرفا.
دو سال پيش كه به اتفاق  مامان و بابا و آقاي سلطان ( با ايشون كه آشنايي داريد!!) و اتول و پتول !!( جوجوهاي خودم) و خواهرا و برادر ( دو سه تا ماشين بوديم) عيد ديدني مي رفتيم خونشون ( خونه خاله خانم شهركرده)،  ساعت 3 بعدازظهر رسيديم شهركرد گرسنه ي گرسنه. همون اول شهركرد يه رستوران از شعبه هاي خوانسالار بود  كه من ِ شكمو به بابايي عزيزم نداي گرسنگي  دادم  و بابايم هم درجا به بقيه كاروان اعلام ايست دادند واعتراض ماماني بلند شد كه اگه منيژه بفهمه خيلي دلخور ميشه و  شما كه اينهمه صبر كرديد ،10 دقيقه ديگه هم صبركنيد ميريم خونه منيژه . ناهار  برامون آماده ميكنه . اما ما ملت گرسنه كه بوي  غذاي رستوران گيجمون كرده بود با اصرار گفتيم ميريم اينجا ناهار ميخوريم به خاله نميگيم رفتيم رستوران . صداش رو هم در نمياريم.!
خلاصه ناهار رو خورديم و رفتيم خونه خاله. ده دقيقه نبود كه نشسته بوديم . همه بچه ها و نواده ها و نتيجه هاي خاله هم بودند. چايي كه آوردن من  ناغافل گفتم: مرسي . من ميخوام پرتقال بخورم . آخه غذاي رستوران خيلي چرب بود!!!!
وقتي نگاه خيره مامان و دهن باز خواهرا و پوزخند سلطان و  اخم جانانه بابايي رو ديدم تازه فهميدم كه چيكار كردم.!

پي نوشت: من استاد اين  جور سوتيام.
به آقاي زن ذليل: اگه خيلي جالب بنود به من ربطي نداره . بايد جايزه ام رو بدي!!

۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

بازي وبلاگي!

به دعوت  زن ذليل   عزيز  به بازي بزرگترين سوتي عمر دعوت شدم . اين البته  سوتي خودم نيست ولي خيلي به من ربط داره ودر ضمن  شنيدنش شايد جالب باشه :

 يه خواستگار خيلي پولداري داشتم كه خيلي هم مغرور بود و هم خيلي تر وفرز بود همه كاراش رو با سرعت انجام  ميداد : مثل ميوه خوردن ، حرف زدن ، از پله بالا پايين رفتن. . جوون خوبي بود اما خيلي  به خودش مينازيد . بار اول كه همديگه رو ديديم ،ايشون كلي از محاسن خودش تعريف كرد. وقتي رفت و پدرش( مادربيماري داشت) براي جواب زنگ زد ، گفتم نه!  بعد باباهه دوباره زنگ زد و  اصرار و اصرار كه پسرم ميگه يه بار ديگه حرف بزنيم! دوباره اومدن و دوباره آقا كلي ازخودش تعريف كرد و بعدم كلي ابراز تعجب كه چرا شما به من نه گفتيد و اين حرفا .
بازم رفتن و باباهه باز تماس گرفت براي قرار بعدي كه بازم من گفتم نه . كه دوباره باباهه اصرار كه پسرم گفته يا ايشون يا هيچ كس.!!!
 از ما كه نه و ازيشون كه فقط يه بار ديگه حرف بزنيم! دفعه سوم كه اومدن از خر ِ غرورش پياده شده بود و ايندفعه آدم منطقي و بي ادعايي شده بود. نظرم كمي عوض شد.موقع خداحافظي  با همون سرعتي كه داشت خداحافظي كرد و هنوز پله اول رو پايين نرفته بود كه سر خورد و هشت تا پله رو تاپ تاپ تاپ غلطيد و رفت پايين.!!!!
من و مامان مونده بوديم چيكار كنيم . بابام هم هي ميگفت : هيچ اشكالي نداره! هيچ طوري نيست!. كه باباش بلندش كرد و بندگان خدا سرشون رو انداختن زير و تند رفتن!.
و ديگه هم هيچ وقت  دوباره زنگ نزدن!
 واين شد كه بعدترها من زن ِ يك مرد ِ بي پول شدم!!!. 

فقط همين!!

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

پايان شب سيه

"كاش ميشد آرزوهاشون رو هم فيلت ِر كنيم!
كاش ميشد افكارشون رو هم سانسور كنيم!
اصلا كاش  میشد وقتي ميخوان نفس بكشن ميشد صفحه " جاندار گرامي دسترسي شما به اكسيژن مقدور نمي باشد!!" براشون باز كنيم. كاش ميشد نفس هاشون را  رو هم فيلتِ ر كرد تا بميرن راحت شيم!"

  آره؟ خيلي خوب ميشد اگه ميتونستي با ما اينطوري كني نه؟!
ولی بيچاره تو فقط ميتوني :
 صفحه نظرات رو ببندی ،
كتابام  رو سانسور كني، اینترنتم رو مسدود کنی,
بجرم زنانگی  حق آدم  بودنم  رو نصف خودت  حساب كني,
وقت طلاق همه ی حق مادر بودنم رو  برای خودِ نامردت برداری !
 میتونی بزنی  له کنی ,چپاول کنی ,بکشی
میتونی همه شرافت و انسانیت رو ( که شک دارم داشته باشی)  ...   زیر پاهای هرزه ات لگد کنی . 
میتونی كه بخاطر سبز بودنم از رو زمين پاكم كني ....
  امـــــــا
نمیتونی ,  نمیتونی  , نمیتونی  که
"امید"  رو ازم  بگیری .
وقتی منو  میزنی , له میکنی , میکشی , من زیر لب میخونم : پایان شب سیه سپید است.
خيلي دوست دارم بدونم  بعد تو چه میکنی؟! 
برات متاسفم. خيلي.

.
فقط همين!!
پي نوشت : اين متن سياسي نيست . اين قسمتي از  واكنش  آدميه كه  همه جوره فيلت ِر شده                                                   

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

استاد بي اخلاق!

مردك  اسم خودشو گذاشته استاد اخلاق  اونوقت جلو دوربين تلويزيون  به زنهاي مملكت  ميگه:"ِاي مرده شور هيكلت  رو ببرن كه نميخواي باردار شي!"
يكي نيست بش بگه : برو يه فكري برا ...
اه . اصلا ولش كن بابا
"بــرو  بميــــر!"

فقط همين!!

سالهاي انتظار!

همكارا يكي يكي از در ِ شركت ميان بيرون و ميرن.بعضي ها يه نگاهي به من مياندازن بعضي هام نه .
منم منتظرم و منتظر و .... عصبــــــاني . نه از دست اون كه منو كاشته . نه .  از دست خودم كه چرا  بعد از ده يازده سال ، كه  ديگه ميدونم  اين آقا on time كه نيست  هيچي on time  بشو  هم نيست ، بازم مثل  همه قرارهاي  زندگيم  ،  به وقت خودمو ميذارم سر قرار. از دست خودم عصبانيم  كه ميدونم و فهميدم  اون تغيير نكردنيه اما براي تغيير خودم هيچ غلطي نميكنم. نميشد ده پانزده دقيقه ديرتر از دفتر بزنم بيرون؟ نميشد ايميل هامو جواب بدم تا وقت بگذره؟ اصلا همين جوري بيكار  مينشستم سر جام و تكون نميخوردم تا اون  زنگ بزنه كه "من پايينم . پس تو كجايي؟ "  ازين ايستادن سر گذر و احساس  انتظار و حماقت كه بهتر بود.
دوباره شمارشو ميگيرم:
- بهتره  نياي چون من دارم ميرم.
(صداي پر عجله و مثلا شرمنده):
- نه نه عزيزم . من دارم ميبينمت . ببين آها ايناهـــــــــــــــــــاش.!
.
.
- ســـــــــــــــلام.
- سلام
- نميدوني چه ترافيكيه .لعنتي!
 - نميدونم اين ترافيك لعنتي  با تو چه مشكلي داره كه هميشه پيش من  خرابت ميكنه.!!
.- هههه
.
 (سكوت )
.
.
- ناراحتي ؟
- نه!
- پس خوشحالي.!!
- پررو !!. آره . خوشحالم كه  توي اين چند سال  تو  يك ذره هم تغيير نكردي! همون بد قولي هستي كه هميشه  بودي.
- خب من يه مرد ثابت قدمم!!
-  هــه! آره . پيداس. دارم فكر ميكنم به خاطر اين بد قوليهاي تو بيشتر عمرم رو تو انتظار  گذروندم .
- بيشتر عمرت؟ نه بابا تو فقط ده ساله كه منو ميشناسي!
-  اون بقيه شم منتظربودم  كه تو بياي منو بگيري!!!


فقط همين!!

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

اين صبح دل انگيز!

 از خونه كه زدم بيرون، با اينكه هنوز  خواب آلوده بودم، سعي داشتم  طبق آموزه هاي مربي يوگا ،بخودم بقبولانم كه اين يك صبح دل انگيز پرنشاط ميتونه باشه، فقط  كافيه كه تو دريچه نگاهت رو تغيير بدي و دل انگيز ببينيش . همين شد كه يك تاكسي خالي جلو پام كوبيد رو ترمز.مقصدم رو كه تاييد كرد، پريدم توش.
سي چهل ثانيه اي نگذشته بود  كه  به نظرم اومد زيرم خنكه آروم دستم رو بردم طرف نشيمنگاه صندلي كه ديدم خيسه!

نياز من!!

نياز من محبت بود و احساست 
دلم بي قرار صداي تو بود و لبخند خوبي   كه شادي  به من هديه ميداد ....
و تو چه بي اعتنا مي شكستي دلم را ...
و انبوه اشكهاي تنهاييم را چه بيرحم و مغرور 
به سرماي جانسوز نامهرباني سپردي
....
...
شكستي و انديشيدي با خود " بزرگي همين است"
 دل كوچك صادقم را نگفتي 
عشق رنگ قناري است.
 تو با من نگفتي بهار دل كودكان پر بنفشه است
و اين ساقه ترد كوچك ، تو ديدي ، كه چه بي ريا خم شد و مرد .
به پاي  بلنداي  پست غرورت ! تو ديدي كه پژمرد .
پس از آن ،
دل من پر از سادگيهاي غم شد ،
چنان پر كه هرگز به فكر صداي چكاوك نيفتاد.



پي نوشت :  امروز مثل نوشته ام سوژه  ي غمگين و بيرنگ  هستم

فقط همين !!

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

آدمها ،آهها

كو همنفسي كه بوي درد آيـد ازو
صد پاره دلي كه آه سرد آيـد ازو
ميسوزم و لب نمي گشايم كه مگر
آهي كشـم و دلـي به درد آيـد ازو
 (رهي)

كسي هست بگه اين رباعي وصف حالش نيست؟
فقط همین !!

اين عمر ما!

هنوز نميدانم هر سال كه ميگذرد، يك سال به عمرم اضافه ميشود يا يك سال از آن كم ميشود!
(گاندي)

فقط همين !

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

توپولك!!!

نيم ساعت قبل از سوار شدن به هواپيما،وقتي به يكي از  مسئولين آژانس  به خاطر تاخير 3 ساعته پرواز، اعتراض كردم ، جواب داد كه  توپولوف ها  در دماي بالاي 34 درجه نميتونن بپرن وبايد تا خنك شدن هوا صبر كنيد.
همين موقع پسرم  شنيد و پرسيد : هواپيمامون توپولَــَكه؟ همراهم گفت نه لاغركه! ميخواستيم بخنديم كه صداي فريادش با گريه  بلند شد:" مامان گفته باشم! من با توپولـَـك  جايي نميام."  ديگه هرقدر من وهمراهان وكارمند اژانس بالا پايين پريديم كه بابا همه توپولك ها كه سقوط نميكنن تو گوشش نرفت كه نرفت . دست آخر كارمند باهوش يه تلفن ساختگي  زد و گفت " به خاطر دماي بالا ، هواپيما رو عوض كرديم " .موقع سوار شدن هم خودش و هم خواهرش رو مجبور كرد كه اسم هواپيما رو كه روش نوشته بود بخونند تا مطمئن شن كه ما سرشون كلاه نذاشتيم.كه البته اسم شركت هواپيمايي روش بود نه اسم خود هواپيما.
اينم از سفر زيارتي با دروغ!
پي نوشت: منظورش از  توپولـَـك همون توپولوفه!!



۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

من خود خواهم!!

خرداد دو سال پيش مسافرت  بوديم كه  پسركم از سرسره افتاد وفك نازنينش شكست. ماجرا چقدر دردناك بود و از سرعين تا  خونه چي كشيدم و ثانيه هاي  اتاق عمل چطور پيچيده ميگذشت ، واينكه دوماه تمام با سرنگ لاي دندوناي فيكس شده اش  غذاي مايع تزريق ميكردم ،يه قصه ديگه ست. اون روز پشت در اتاق عمل،  سي روز ، روزه نذر كردم و يه مسافرت به مشهد . از اونجا كه سلطان  به  مسافرتهاي زيارتي هيچ رقمه اعتقادي نداره و ميگه يه جور بت پرستيه !  مسافرت به مشهد تا الان مونده . ديروز اتفاقي   يه پيشنهادي  بهم شد براي مشهد.  دخترك ميگفت  من مي مونم پيش بابايي . اما واقعيتش ازينكه برم اون بالا و هواپيمام ديگه بزمين نياد ميترسم ! نه براي خودم براي اينكه دختركم بي من بش سخت ميگذره! فكرشم  نميتونم  بكنم كه اگه من نباشم  كي  براش مادري كنه! با زحمت زياد راضيش كردم كه بياد . حالا اگه بميريم سه تايي ميميريم.  يعني من با خيال راحت ميميرم! سلطان هم  ديگه خودش ميدونه وخودش . ميخواست بياد و ما رو تنها نذاره . (چقدر خودخواهـــــــــم؟ خيلي؟؟؟؟ واقعا خودخواهم؟؟) . شايد خودخواه باشم اما يك ادم خودخواه كه  نيستم، يك مادر خودخواهم . دست خودم نيست.
يه عذاب وجدان هم دارم كه  ميگه   ( دختره نميخواست بياد و تو راضيش كردي! )
 اين چند روزه نيستم. اگه ديگه آپ نشدم بدونيد كه من هم توي اون هواپيماي كوفـتي بودم . اميدوارم براي  برگشتن وبازنوشتن  . تا شنبه باي.

فقط همين!!