۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

سالهاي انتظار!

همكارا يكي يكي از در ِ شركت ميان بيرون و ميرن.بعضي ها يه نگاهي به من مياندازن بعضي هام نه .
منم منتظرم و منتظر و .... عصبــــــاني . نه از دست اون كه منو كاشته . نه .  از دست خودم كه چرا  بعد از ده يازده سال ، كه  ديگه ميدونم  اين آقا on time كه نيست  هيچي on time  بشو  هم نيست ، بازم مثل  همه قرارهاي  زندگيم  ،  به وقت خودمو ميذارم سر قرار. از دست خودم عصبانيم  كه ميدونم و فهميدم  اون تغيير نكردنيه اما براي تغيير خودم هيچ غلطي نميكنم. نميشد ده پانزده دقيقه ديرتر از دفتر بزنم بيرون؟ نميشد ايميل هامو جواب بدم تا وقت بگذره؟ اصلا همين جوري بيكار  مينشستم سر جام و تكون نميخوردم تا اون  زنگ بزنه كه "من پايينم . پس تو كجايي؟ "  ازين ايستادن سر گذر و احساس  انتظار و حماقت كه بهتر بود.
دوباره شمارشو ميگيرم:
- بهتره  نياي چون من دارم ميرم.
(صداي پر عجله و مثلا شرمنده):
- نه نه عزيزم . من دارم ميبينمت . ببين آها ايناهـــــــــــــــــــاش.!
.
.
- ســـــــــــــــلام.
- سلام
- نميدوني چه ترافيكيه .لعنتي!
 - نميدونم اين ترافيك لعنتي  با تو چه مشكلي داره كه هميشه پيش من  خرابت ميكنه.!!
.- هههه
.
 (سكوت )
.
.
- ناراحتي ؟
- نه!
- پس خوشحالي.!!
- پررو !!. آره . خوشحالم كه  توي اين چند سال  تو  يك ذره هم تغيير نكردي! همون بد قولي هستي كه هميشه  بودي.
- خب من يه مرد ثابت قدمم!!
-  هــه! آره . پيداس. دارم فكر ميكنم به خاطر اين بد قوليهاي تو بيشتر عمرم رو تو انتظار  گذروندم .
- بيشتر عمرت؟ نه بابا تو فقط ده ساله كه منو ميشناسي!
-  اون بقيه شم منتظربودم  كه تو بياي منو بگيري!!!


فقط همين!!

۴ نظر:

تماشا گفت...

اون جمله ی آخرش همه ی تلخیش رو گرفت دوست خوب منتظر من زیر ذل گرما

zanzalil گفت...

سلام...خيلي باحال بود...ميدوني جريان چيه وقتي براي پستت ادامه مطلب ميزاري معلوم نيست...مينويسه خواندن يه مطلب ديگر...اگه تصحيح بفرماييد خيلي بهتر ديده ميشه....هميشه مشاجره هاي پر مهر و محبتي براتون آرزو ميكنم

سوژه. گفت...

مرسي .درستش كردم زن ذليل جان

گلچهره گفت...

شما هم یه چند مورد بدقولی کن.انقده وقتی حرص میخورن کیف میده :D