۱۳۹۲ مهر ۱۱, پنجشنبه

یک سال گذشت!!!؟


.یک سال شد. گفتیم در سالگرد ننوشتن یه دو خطی بنویسیم تا هم این  پایان نانوشتن را جشن گرفته و هم این سکوت تنبلی را شکسته باشیم. حالملن خوب است تقریبا و دلمان تنگ است همچنان . اما اینجا نیامده ایم که زنجموره کنیم و ناله. واقعا با لبخند برگشتیم برای دلمان دوباره بنویسیم.با  امید به انکه خدایش می نامند.
.. چهار روز است که حوالی ساعت سه و نیم الی چهار صبح از خوب بیدار میشم و تا خود صبح  چشم بر سقف اتاق دوخته و هی تفکرات بیخود و زور زدن برای خواب. وباز تفکر و باز .... . عصرا هم که برمیگردم هیچ خوابم نمیاد عجیبه .  این با دیفالتی که رو سیستم من نصب شده وبه محض یک ساعت کم خوابی تا خواب بعدی با دهان تمام باز به خمیازه مشغولم خیلی عجیبه.
...با دمبه و لاک پشته بدون سلطان رفتیم شیراز چها روزه . کی؟ دقیقا 5روز مانده به مهر.
خیلی عالی بود . سفر بی سلطان را هم تجربه کردیم رذیلانه اعتراف میکنم که سفر خوبی بود خیلی خوش گذشت. دمبه نازنینم برای من و لاکپشتکم عینک افتابی خرید با پول خودش. به اصرار می گفتم خودم میخرم اخماشو برده بالا  که مامان دس تو کیفت نکن. بم برمیخوره.   دو تا شهر بازی بردمشون . لاکپشته یه چهار جفت گوشواره خرید. دروازه قران و حافظیه و ... البته تخت جمشید رو نرفتیم چون قبلا دیده بودیم و پاسارگاد هم نشد بیخیالش شدیم.
خیلی خوب بود. شهر بازی سوار قطاروحشت شدیم. من رفتم بااین دوتا که نترسن وسط راه اونا بودن که نگران من شدن بس که این پسره که خودشو جای جادوگر جا زده بود و من اصلا انتظار نداشتم ادم واقعی باشه منو ترسوند. کلی خندیدیم. خنده
خنده  خنده.

اینم یه روزمرگی نویسی دیگه بود بعد یه سال.
امیدوارم نرم  تا سال دیگه.
فقط همین !!

۱۳۹۱ مهر ۲۶, چهارشنبه

روزمره هايي كه تمامي ندارد!

1- بعد ازاداره ، كلاس يوگا بال دارم. مربي پر انرژي اين كلاس اعتقاد شديدي دارد كه  اين مدل يوگا بسيار بسيار ميل جنسي و اندامهاي جنسي را فعال و بروز مي سازد. به چشم برادري  يا خواهري به اين قضيه نگاه كنيد. نه كه اشتباها فكر خطا كرده  و بپنداريد سوژه بانويتان در آستانه چيزي نمانده به چهل سالگي ،  فيلش ياد هندوستان كرده و هدف را  بر فعاليت و پرورش اندام زنانگي قرار داده،  اما تجربه جالبيست  . نتايج حاصله را اگر عزت نفسمان و حجب درونمان اجازه دهد، به سمع مباركتان صرفا  جهت اطلاع خواهيم رساند.

2-لاك پشت نازنينم مدتيست نگران شايعات پيش بيني ناسا وپايان دنيا و تاريكي جهان در 21 دسامبر همين سال شده است. از خدا كه پنهان نيست از شما چه پنهان مادرِ بد ذاتش ،اما،  مخفيانه با اميدواري و پستي بي نظيري  درستي و صحت  اين شايعه را از خداوندگار ِ بي دغدغه  خواهان است. گر چه با فريبكاري تمام به دمبه و لاك پشت اميدواري ميدهد كه اين امر شايعه اي بيش نيست و اين جهان دوست داشتني همچنان پايدار و ماندگار است.تا نتيجه چه باشد واراده  انكه او را حق مي نامند بر چه استوار گردد.

3- چندي پيش دمبه و لاكپشتك در معيت جناب  سلطان ، پولهاي پس انداز و دارايي هاي نقدي خود را با مبلغي كه از جيب پدر  به عنوان كمك ، هديه( البته با زور و اصرار) گرفتند، هر كدام يك سكه تمام خريداري كرده و شادمان از بازار برگشتند.  اين داستان در زمان باستان كه نه ، بل همين چندي پيش كه بهاي سكه تمام به رقم خاطره انگيز 650 هزار تومان ميرسيد اتفاق افتاد.
القصه ، شبها كه سلطان پاي اخبار  شبكه هاي منحرف  بي بي سي و صداي امريكا به خرپف  مي پردازد، آنجا كه سخن به اخبار ارزو دلار و سكه در ايران ميرسد، چهار چشم گرد و سياه  ، را ميتوان يافت كه با دقت در انتظار شنيدن آمار  سكه مي باشند.
اين قضيه همچنان بود تا ديشب كه درسنگر آشپزخانه شنيدم كه دمبه پاي يكي از همين شبكه ها به لاكپشتك ميگفت: " يك ميليون و چهارصدوپنجاه!!!  چه سودي كرديم ما!!!"

فقط همين!!

۱۳۹۱ مهر ۵, چهارشنبه

دنياي بي كينه ، روياي من اينه!

رويايي  دارم  من از جنس  آزادي
روياي يك رقص بي وقفه از شادي !...

فك  كن!!!    يك رقص بي وقفه از شادي
رقص باشه ،  بي وقفه باشه ، شادي هم باشه  !
 صبح اول وقت  توي راه اداره  توي ماشين، گوش ميكنم به شادمهر و ابي . وقتي طنين صداش  از قله روحم سرازير ميشه مثل آبشاري از اميد بر تك تك سلولهاي بي خاصيت شده  وجودم.و جون ميگيره احساسم و اميدهام.باز آرزو ميكنم روزهاي خوبي كه بي دغدغه مذهب و جنسيت و مليت ، تنها به اعتبار انسان بودن و درستكاري ، بشه روي اين زمين راه رفت و خزيد و نفس كشيد.
باز دل ميبندم  و اعتماد ميكنم به اين اميدها.
اميد دارم . اميد دارم .
 روياي دارم من  از جنس بيداري
 رويايي پايان اين درد تكراري!

فقط همين!!



۱۳۹۱ شهریور ۲۵, شنبه

هفتاد و دو ملت ديوانه!

نميدونما !  اما تو كه علاقه به تربيت و هدايت  آفريده هاي انسانت  داشتي ،  واقعا نميشد  فقط يه پيامبر بفرستي و راه هدايت رو به همون يكي بگي  ؟ واقعا فلسفه همه كاراي عجيب غريبت يه طرف. اينم يه طرف . نه واقعا  اين چه كاريه؟ 124000 پيامبر !!!! شانس آورديم فقط اين دو سه تا آخري پيرواشون مدعين. وگرنه وضعيتمون معلوم نبود چي ميشد!
حالا اينا كتاب اونا رو آتيش ميزنن . اونا پيامبر اينا رو مسخره ميكنن . اين دسته اونا رو تروريست ميگن. اونا اينا رو نجس ميدونن...
ما كه از اول  انسان بوديم و جايزالخطا. اما شما كه خدا بودي نميشد اينطوري جفا نكني به ما؟ ميشد يه راه راست نشون بدي؟ نميشد يه مكتب بدي بيرون ؟
اينجور ميشه كه يا بايد شك كرد به  اونهمه بزرگي و خرد كه هي ازش ميگي و ميگن. يا بايد شك كرد به اون مكارهايي كه  تند تند از تنور در ميومدن و ميگفتن پيامبرن. آخه لامصب 124000 تا پيامبر؟
اينجور ميشه كه  بعد ميشه :  " گنه كرد در بلخ آهنگري  به شوشتر زدند گردن مسگري"  . اين ميشه كه يكي مياد يه فيلم ميسازه برا اون دسته. اونا هم ميان يه بيچاره ديگه  از همه جا بيخبر رو ميكشن . چرا ؟ معلوم نيست.  همينقد ميدونن كه سفير اون  بلاد كفره و دينش با اينا فرق داره.
حالم بده . حالم از اين همه دين و خداپرستي و عربده كشي بده. حالم بده.
"جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه         چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند."
حقيقت كدام است؟

فقط همين!!


۱۳۹۱ شهریور ۶, دوشنبه

واقعا چه خوب شد.!

ياد سهراب بخير به خيالش:
" خوب بود اين مردم دانه هاي دلشان پيدا بود"
  من ولي مي گويم : "خوب شد اين مردم دانه هاي دلشان پيدا نيست."
فقط همين!!

۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه

به كدامين گناه؟




آه  اي زمين اگر كمي  نجابت  مي فهميدي
آه  اي زمان اگر لختي درنگ ميكردي
و آه  اي خدا  اگر ذره اي  با مخلوقت  مهربانتر مي بودي
به  مهرباني  قسم
راضي نميشديد  اين تار و پود ظريف و تنيده را
ناباورانه ،  چنين سرد  و بي امان
از هم جدا كنيد...


فقط همين!

۱۳۹۱ مرداد ۱۰, سه‌شنبه

هرجا چراغي روشنه از ترس تنها بودنه

مثل هميشه صبح ساعت يه ربع به هشت زنگ ميزنم خونه مامان و چه خبر واينا. ميگه بعد از سحري زنگ زده مهي و انگار صداش گرفته بوده و غصه دار. ميگم مامانم شايد اشتباه ميكني . چرا غصه دار باشه آخه ؟ ميگه تو نميدوني كه غربت چقد سخته ميگم مگه تو ميدوني؟ ميبينم گريه ميكنه.ميگم ماماني. وقتتو پر كن . يه باشگاهي ، يه شب شعري، يه كلاسي . يه دوره اي با دوستاي بازنشسته ات.
يه كم  حرف ميزنم .وقتي احساس كردم حالش بهتر شد، خداحافظي ميكنم .
روهم بيست دقيقه نشد . اما اينقدر بود كه خورشيد طلوع نكرده  صبحمو ، به مغرب ببره .
يادم افتاد روزايي كه صبح زنگ ميزدم مهي با صداي خواب آلود بي سلام  جواب ميداد: از ديشب ساعت 11 كه آخرين اخبارو گرفتي  به جز اون دوباري كه رفتم دستشويي ديگه خبري نيست  جز خواب ِ ناتمام ما.  بذار بخوابيم . خداحافظ.!
عصرطي يه تلاش مذبوحانه،بدون اينكه متوجه باشم يه عطري خريدم كه فرداش دوزاريم افتاد همونيه كه مهي تا اينجا بود هميشه ميزد. حالابگذريم كه شب تا يه نيم ساعتي  باش حرف نزدم  روبراه نشدم.
 از خدا كه پنهون نيست از شما چه پنهون ، يه الگوي ديفالتي تو ذهنم هست كه من نبايد مثل مامان مادري كنم.   بايد متفاوت باشم.ازين دختراي ازخودراضي  و قدر نشناس و نفهم هستن اَاَه ه ه. همونطوري ام منم.  هميشه يه ذره بين انتقادي دستم بوده دنبال عيبا و ايراداي مامان ميگشتم كه خوب  اين ربطي به دوست داشتنش نداره . لزومي نداره بگم چقد  دوسش دارم.
آره مي گفتم. حالا كه نگاه ميكنم مي بينم يه  جاهايي هم بوده و هست كه  پا جاي پاي مامانه گذاشتم. نميدونم يه روزي اگه دمبه يا لاكپشته ازم جدا بشن اونم اينطوري با اين راه دور . تاب ميارم يا نه. بچه لامصب به ريشه ات بسته ميشه.بريدن ازش  در حد ِسخت نيست ، وراي  اين حرفاست. حالا من اينجا نشستم پشت خط هي برا خودم و مامان ساده دل مي بافم كه سخت نيست و تو ميخواي خودتو وابسته نگهداري و گرنه اينهمه  مادر كه  از بچه هاشون  جدا ميشن و زندگيشونو ميكنن و اين مزخرفات.
يه دور خوندم متن بالا رو خيلي درهم و بيربط نوشتم ! اين  حوصله اندك مانع از  ادامه تا حصول  مقصود است.

فقط خواستم بگم اينجا چراغي روشنه!
فقط همين!!