۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

حال بد!

 اين خيلي خوبه كه بشيني نقشه بكشي براي رفتنت. براي  تكميل زبانت ، حالا اگه انگليسي  در حد تافل  زمانبر باشه ، برنامه بريزي كه  فرانسه رو در حد مكالمات روزمره ياد بگيري و دست زن و زندگي رو بگيري و بري ازين خاك ِ نفس گير ِ پرمهر ِ پر اندوه.بعد اين خيلي بده  كه همون استارت اول ِكار ،  باباهه بياد بگه " جان ِ  بابا،  هر جايي بري آسمون همين رنگه. بري  فقط همين ننه بابا و چار تا دوست و آشنا كه داري رو دلتنگ خودت ميكني. و غربت رو نصيب خودت . اين دوتا بچه رو ميبري سرگردون و غريب ميكني" و تو كم بياري. نه براي خودت براي اون دل باباهه كه هنوز نرفته بي تابيتو ميكنه .
اين خوبه كه به بچه ات ياد بدي زندگي آدما نتيجه ي كاراي خوب و بد خود آدماس. بچه جون ! اگه كار بدي كردي  حتي اگه معلم و مامان و بابا  و بقيه نفهميدن، توي چرخه ي زندگي ميچرخه و ميچرخه تا يه روزي از پس كله بخوره تو سرت و تو هم نميفهمي از چه جايي  خوردي و چرا. و البته اين  خيلي بده كه بچهه جواب بده  : اگه اينطوريه  چرا   ا.ن و خ .ر  و ..   هيچ چوبي از هيچ جايي تو سرشون نميخوره؟  و خوب  توهم جواب بدرد بخوري  نداري كه بدي.

اين خيلي خوبه كه  هنوزم براي پر كردن ظرفاي نذري، دست زدن به ضريح امام رضا ، ملت  سر و دست ميشكنن. مي فهمي كه هنوز خيلي  دلارو ميشه راحت  خوش كرد. .و  اين خيلي بده كه بفهمي براي خوش كردن دل خودت  هيچ ضريحي هيج جا نداري.

اين خيلي خوبه كه ميدوني يه عالمه چيز خوب و خوشحال كننده تو دنيا هست كه ميشه باشون از فرش به عرش رفت و اون بالاي عرش  نشست يه بستني قيفي هم باهاش خورد. اما  واقعا بده كه ببيني عرش و فرش يا جاشون عوض شده يا يه جوري با هم قاطي شدن كه عمرا بفهمي فرش كدومه و عرش كجاست.


اين خيلي خوبه كه يه وب زدي براي دل خودت و توش مينويسي  و چند تا دوست نديده اما با مرام  داري كه سرت ميزنن .مي نويسي  از  خبراي خوبي كه نيست  و  حال ِ خوبي  كه نداري  و دل ناشادي كه يقه ات رو گرفته . لامصب هيچ جوري هم ول كنت نيست .  اين   خيلي بده  كه بفهمي  دچار يخزدگي    ( بي انگيزگي، نا شادي، منفعلي، خنثي، بي همه چيزي... هر كدوم ازين كلمه ها بيشتر بش ميخوره رو خودتون جاي يخزدگي بگذاريد )    شدي.   دوستان خوبم شما كه  تا اينجا رو با مهرباني و حوصله خونديد ، يه كم بيشتر مرام بذاريد و حداقل اگه ميخوايد فحش بديد از نوع  ناموسي نديد. 
من در  دماي صفر مطلق در نهايت انجماد ذهني  و فكري با قلبي همچنان  طپنده  نفس ميكشم.فقط چيزيي كه هست اينكه   حال خوبي ندارم.نه كه غمگين باشم نه. فقط شاد نيستم. تا بهتر شدن حالم  نمي نويسم. 


فقط همين!!



۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

ماه شكم !

محرم  باز محرم  باز محرم.
صبح اول وقت و صبحانه ي شركت و جميع  كارمندا ي سياهپوش به عزاداري و صبحانه خوردن.
دسته هاي عزاداري و بلندگوهاي فعال مسجد تا ساعت 12 شب و گريه و تو سر زدن و حسين حسين گفتن و قمه زدن و صد تا ادا و اطوار ديگه.
من كه يادم نمياد ولي اينطور كه نوشتن و ميگن  ايشون  در راه خدا شهيد شد كه بگه
                            "  فقط  خدا را بپرستيد و تنها از او ياري بجوييد.  "
حالا چرا نتيجه ي اون همه  دلاوري و رشادت همين چارتا خورش قيمه و قمه و سينه زني شد ، فكر كنم فقط خدا ميدونه.
چه زجري ميكشه امام حسين بينوا . اون از تنهايي تو صحراي كربلا . اينم از تنهايي تو دلاي ميليوني طرفدارهاش.
اونجا تنها موند وسط دشمناش. اينجا تنها مونده وسط دوست نماهاش كه دهنشو بستن وبا اسمش شكم سير ميكنن و فيلم بازي ميكنن.
خيلي غريب و تنهاس امام حسين.
 فقط همين !!

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

قبول كن خواهر ِ من ! قبول كن.

 بقول شاهين نجفي عزيز :"  يه چيز بگم خواهراي مجلس منو ببخشن. گلاب به روتون شما چيزتون ارزش داره .   فكر بد نكن...."
 ميدوني اين خيلي بده كه  كم بياري  وبازم  بنويسي . راست ميگم .  كم مياري . آخه گزارش ِ  خواب و بيداري و آش رشته پختن و كاندوم ِخوب و رام كردن ِ مرد و  دندون درآوردن ِ بچه و دلايل 1000 گانه ي عقب افتادن ِ پريودو ... تو اين موقعيت حال نميده . نه اينكه بيخودي باشه ها باور كن حتي  همون بادي كه از گلوي بچه  بيرون مياد اينقدر لحاظات عاطفي و پزشكي و سلامتي و بهداشتي و رواني ! داره كه اگه بخواي ميتوني يه سمينار پنج ساعته به صرف نهار و چاي و گپ براش بذاري. اما مثل اين ميمونه كه توي گرماي كوير يه كت ِ خز  به يه تشنه ي وامونده ي راه گم كرده بدي. قبول كن هر چي هم گرون قيمت باشه ، بش فاز نميده.اون به كت گرون قيمت يا جوك دسته اول يا دعوت به مسابقه و مهموني نيازي نداره. نيازش آبه. آب! حالا نميتوني  يه استخر آب  بش بدي باشه حرفي نيست. پارچ آب هم ندادي مهم نيست يه ليوان هم كه دستش بدي  زندگي بهش دادي.  كله شقي نكن. خواهر.
خيلي وقت بود وبگردي كه ميكردم و بعضي نوشته هاي بعضي خانمها رو ميخوندم  اين حرفا توي ذهنم مدام سوال ميشد . اما هيچ وقت به صرافت نوشتن و جاري كردنشون  نيفتاده بودم تا اينكه   اين پست  آقاي شير  را خوندم. كامل و مفيد و مختصر. جان خواهر ! چيزي كه لازم داريم : يه جو تعقل و يه نخود فكره .

پي نوشت:  آقايون وبلاگ نويس ، جوگير نشيد . شايد مخاطب شامل شما هم بشود . نه در جنسيت  بلكه در محتوا.

فقط همين!!

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

براي ناصر محمد خاني!

حالا ديگه همه چيز تمام شد.  قصه ي لاله  كه 8 سال پيش  تموم شد و اين هم از داستان  شهلا. دوزني كه  وجه مشترك زندگيشون اعتماد به تو بود.
من هيچ قضاوتي نمي كنم . نميدونم  اون كه تا آخر زندگيش تو رو نشناخت بيشتر ضرر كرد يا اين يكي كه  آخرين لحظه هاي زندگيش ناباورانه  تو رو شناخت .  ديدي ؟ چه ساده اي بود. بيچاره!! حتي اون لحظه هم باورش نميشد تو راضي به مرگش بشي. .نميدونم وقتي پسرات  بزرگ بشن و  معني  تعهد و خيانت و دروغ  و عشق و هوس رو بفهمن  چه  حسي پيدا ميكنن . نميدونم. خيلي هم مهم نيست. چيزي كه اذيتم ميكنه، راحت شدن خيالت بود بعد از جون دادن شهلا!!
اون وقتي كه گفتي : "حالا ديگه خيالم راحت شد."
توكه  توي تمام اين 8 سال  چيزي  نگفتي . كاش  اين يه حرفم  نميزدي .

پي نوشت:   اين نوشته ي ققنوس خان را از دست ندهيد.


فقط همين!!