راستش رفته بودم كه برم .اما نشد .
اين
خر ِ درون! مدت مديدي ميشد كه افسار بريده بود .حالا شما از بزرگي ِ خود به روي خدا نياوريد اما ديگر حتي به اوهم سواري نميداد چه برسد به اين سوژه ي ناچيز بيمقدار.
از نفس افتادم بسكه با اين چموش ِ زبان نفهم كل كل كردم.. شهبا به عرعر و بد مستي و روزها به جفتك اندازي و جفنگ بازي.
نه سلطان با آن سبيل مبارك و صداي آهنگين، نه دمبه با آن چشمهاي سياه وناخنهاي سياهتر! و نه لاك پشت نازنين با آن دل تپل و صورت نخودي . نه شكلات دارك با يك فنجان چاي سبز داغ! . با هيچ درِ باغ سبزي افسار نميداد.
باور بفرماييد . بي اغراق بد مرضي است .
خدا را شاهد مي گيرم كه من در اين دعواهاي دروني بي تقصيرم. من با آگاهي ازهمه زواياي پنهان و پيداي اي حيوان ناجور ِ دروني ، رعايت حداكثر فاصله را در نشست و برخاست و تفكر و تعقل و آرزو ازين وصله ناجورمي نمايم .اما خر است ديگر براي دعوا و جنقولك بازي كه بهانه نميخواهد.
از من به شما نصيحت كه اي مردمي كه ايمان آورده ايد! زنهار! بر شماست كه مراقب باشيد ! پاي خود را نه تنها روي دُم بلكه هيچ كجاي حيوان درون ِ خود نگذاريد. كه بد مي بينيد. چنان كه سوژه پا نگذاشته ديد و مي بيند!
حالا اگر بگويم از جدال ِ نابرابر با اين زبان نفهم ِياغي ، سربلند بيرون اومدم كه دروغ گفته ام .همين قدربدانيد كه فعلا اوضاع قمر در عقرب نيست. او پشت ِ مبارك را كرده به من ، نشسته با دمش همي مگس و پروانه مي پراند من هم اينورتر نشسته وبم را آپ ميكنم. هيچ كدام بروي خود نمياوريم كه دعوايي بوده و قهري شده و....
تا بعد چه پيش آيد و چه شود.
فقط همين!