۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه

شكست!

1- جايي خوندم كه خدا از بس كه هست به چشم نمياد .از بس جاريست ديده نميشه. مثل يك صدا كه از ابتداي هستي نواخته شده  و چون هميشه بوده ، از ازل تا حال براي همين شنيده نميشه. فقط وقتي اون صدا قطع بشه  ميشه فهميد كه بوده.عادت كرديم بهش و برا همين نه ميبينيمش و نه ميشنويمش .(شايد كتاب چند روايت معتبر از مصطفي مستور).

2-  ديشب دمبه وسط مشق نوشتن به لاك پشته ميگه: عاشق اين باباام من. خيلي فداكاره.  اونم تاييد كرد خُب.
3- ربط دارن اين 1 و 2 به هم . 
فقط همين!!