۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

حيوان درون!

از خدا كه پنهون نيست  از شما چه پنهون كه يه سوژه ي خر درونم زندگي ميكنه : سربراه، معصوم، مهربون  كه با خلوص تمام  بار ميبره ، همه رقمه. خيلي ميخوام اين خره رو بسكه خوب و زحمتكشه. 
البته اينم بگما از اول كه اينطوري نبود. ازون چموشا و بازيگوشا كه گاهي هم گاز ميگرفت. با صد زحمت  سر براهش كردم . بعد  بازم از شما چه پنهون يه دل پدرسوخته  هم  دارم كه از بدذاتي و پدرسوختگي، تو بگي خود شيطان رجيمه!
بعد يه وقتايي اين دلِه ميشينه زير پاي اين خره . طعم شيطنت هاي دبيرستان  و دلدادگي  دانشگاه  و حال و هواي اون دوران ِ بي خيالي و بيدردي و شاعر بودن و بلند پروازي ها و جاه طلبيا رو كه يادش مياره،  خره باز هوايي ميشه، د ِلِه  هي فلفل ميذاره  زير دم ِ خره  كه : اين اون چيزي نبود كه تو دنبالش بودي. حقت اين نبود.تو بايد ميپريدي ، ميرفتي ، نهنگ  درياها ميشدي!، عقاب آسمونا ميشدي !  شير بيشه ها ميشدي!   زندگي  ميكردي. حيف تو نبود اينطوري اسير كردي خودتو!؟ نه!  حق تو اين نبود: يه كار مطمئن ، يه زندگي آروم و  دوتا بچه و يه سلطان  سر براه. نه حقت اين نبود تو لياقت  چيزاي بهترو داشتي.!
خوب اينم خره. باورش ميشه ديگه.  آتيش ميگيره ، جفتك ميندازه ، ميخواد لگد بزنه به هر چي تا حالا براش چيدم و ساختم و  خراب كنه .  نميفهمه كه بابا يه خر هيچ وقت نميتونه بپره چه برسه به اينكه ديگه عقاب هم  بشه. يا امكان نداره بتونه شنا كنه و زير آبي بره . چه برسه به اينكه ديگه نهنگ بشه. آخه نهنگ  عرعرو كي ديده؟ 
وسط همين جفتك اندازيا و ديوونه بازياس كه  در باز ميشه و  اون  سوژه ي عاقل و خانوم و متين  با يه چادر سفيد و ابرو هاي كموني و نگاه مهربون و  لبخند ِ خر گول زن !   مياد وسط .
اول گوش ِ دِلِه   رو ميپيچونه، ميندازتش بيرون ، بعد دوباره براي خره   از فوائد علفا و يونجه هاي اين سبزه زار و  خوب بودن آواز خريش و اين حرفا ميگه و ميگه.  جوري كه خره  بهتر از دفعه قبل باور ميكنه كه زندگيش بي نظيره. دوباره ميشه همون  خره ساده ي  معصوم و  سر براه .  ميپذيره  زندگي خريشو .و بعدش خدا رو شكر ميكنه از داشته هاش و دوباره   بي خيال هر چي نداشته  ميشه.  خدار و شكر ميكنه بخاطر اين پشت محكم و سالمي كه بهش داده  تا بتونه خوب بار ببره. اخه اين خره يه كمي هم منطقيه . اون ميدونه كه  بعضي خرا حتي همين پشت سالم رو هم ندارن.!!
دوباره باربريشو ميكنه . بيصدا و معصوم  و راضي .هر وقتم خسته ميشه از كار ، با شادي  دمش رو براي   پروانه هاي دور و بر  تاب ميده و باشون بازي ميكنه و عرعري ميكنه و كِيف  زندگيشوميكنه.
اما  بازم از شما پنهون نباشه كه يه جايي اون آخراي خريتش  هنوز  آرزو ميكنه  كاش  ترسي از نام و ننگ و اين پايبندي هاي اجتماعي و خانوادگي نبود تا   ميتونست بره تجربه كنه : رهايي، بي خيالي ،  شبگردي، دنيا گردي، نهنگ درياها شدنو ، عقاب آسمونا بودنو يا شير بيشه ها بودنو..



پي نوشت: مديونيد اگه فك كنيد يه آدم لا ابالي و بي قيدم . فقط  قسمتي ازقصه خريتمو براتون  گفتم. اگه با جنبه باشيد چيزاي ديگه اي هم هست كه براتون رو كنم.

پي نوشت 2: حالا اگه باز يه مدتي نبودم ، ديگه بدونيد كه ممكنه دوباره خردرگيري پيدا كرده باشم.
 فقط همين!!

۱۳ نظر:

O2 گفت...

مواظبش باش یه وقت کاری دستت نده

baghetamasha.persianblog.ir گفت...

خره خیلی خره .
بعد 3 4 ماه دستم به وبلاگ رفت
بی نظیر ترین متنی بود که تا حالا گذاشتی
من دردم از اینه که خر هم نشدم تازه کره خرم .

ماهی تنگ بلور گفت...

بی قید؟به نظرم بهترین چیزه...انقد که میترسیم از حرف و نگاه دیگران که بی قید بودن نهایت شجاعت

گربه تنها گفت...

آدمی هرگز سیراب نمیشه و همیشه چیزهای بیشتر میخواد
اگر خره دوست داره جفتک بندازه مشکل نیست .. ولی طوری حدایتش کن که جفتکش نه آسیب به خودت برسونه و نه خانواده ات
گاهی اوقات اون خره هم باید خودی نشون بده و گاهی اوقات کودک درون

ققنوس گفت...

سلام سوژه ي گرامي .... شب خوش .
يكي از بهترين پست هاي حضرت عالي بود ... بسيار بسيار دقيق و موشكافانه . متاسفانه اين حس رو به نوعي من دارم.

تاتي گفت...

الهييييي چه توصيفي داشتي ،خيلي خوشم اومد.
چرا بايد همچين فكري كنيم، همه همينن منتها خيليا حيوون درونشون رو بروز نميدن كه چي دوست داره. از خر درونتم خيلي خوشم اومد سوژه جون :D
فكر كنم حيوون درون منم خر باشه شايدم گوسفند :d

ماه گیر پیر گفت...

بی قیدی هم پر بدک نیست گاهی یه چیزایی برای ما قانون میشه که هیچ هم ارزش پایبندی رو نداره ولی آدمه دچار خردرگیری میشه ( خود درگیری ) عرف و حرف مردمو این جور چیزا براش مهم میشه که هیچ هم مهم نیست. رها باش

خانم هویج گفت...

فکر کنم منم تو وجودم یه دونه از این خرها و دلها و اینا دارم. هر از گاهی درگیر میشن با هم. خون و خونریزی میشه

زن ذليل گفت...

دقيقن اين همون چيزيه كه من هميشه ميگم....خانوما بعضي ئقتا خودشون دوست دارن زندگيشون به مخاطره بيوفته...وقتي همه چيز خوبه...يه جورايي نگران ترند!
براي پست قبلين يك نظر بسيار فاز دار گذاشتم...خودم هي ميخونم هي ميخندم

میتینگ انلاین گفت...

جالب بود.
نه لودگی بود و نه طنز. حرف بود به شیوه ی خودتان. به هر حال این آرزوها هست و باید راهی مناسب و در خور برای رسیدن به آنها پیدا کنید. راهی که به نام و ننگ دستی نرساند.

میتینگ انلاین گفت...

جالب بود.
نه لودگی بود و نه طنز. حرف بود به شیوه ی خودتان. به هر حال این آرزوها هست و باید راهی مناسب و در خور برای رسیدن به آنها پیدا کنید. راهی که به نام و ننگ دستی نرساند.

رضا پایافر گفت...

خیلی خوب بود
باز خوبه شما رامش میکنه
یاده ما هم بده درونمون رو رام کنیم

رضا پایافر گفت...

خیلی خوب بود
باز خوبه شما رامش میکنه
یاده ما هم بده درونمون رو رام کنیم