۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

مصلحت خویش

با تواز مصلحت خویش نمى‏پردازم
همچو پروانه كه می‏سوزم و در پروازم
گربخواهی كه بجویى دلم، امروز بجوى
ورنه بسیار بجویى و نیابى بازم
نه چنان معتقدم كم نظرى سیر كند
یا چنان تشنه كه جیحون بنشاند آزم
همچو چنگم سر تسلیم و ارادت در پیش
تو به هر ضرب كه خواهى بزن و بنوازم
گر به‏ آتش برى‏ام صد ره و بیرون آرى
زر نابم كه همان باشم، اگر بگدازم
گر تو آن جور پسندى كه به سنگم بزنى
از من این جرم نیاید كه خلاف آغازم
خدمتى لایقم از دست نیاید، چه كنم؟
سر نه چیزى است كه در پاى عزیزان بازم
من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست
بیشتر زین، چه حكایت بكند غمّازم
ماجراى دل دیوانه بگفتم به طبیب
كه همه شب در چشم است به فكرت بازم
گفت ازین نوع حكایت كه تو دارى سعدى
درد عشق است، ندانم كه چه درمان سازم؟
سعدی
دارم مباحث فراروانشناسی وچشم سوم را دنبال میکنم.اگرگذرتون اینجا افتاده و منابع خوبی میشناسید لطفا معرفی کنید
همین بی فقط
.

هیچ نظری موجود نیست: