۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

احوال خوش ما!

آقا من واقعا فهميدم ! يعني همچين ملموس درك كردم چرا پادشاهاي قديم به چاپلوسان و مجيز گويان و مديحه سرايان درباري انعام ميدادند.آآآآآي احساس دلنشين و دلچسبيه. وقتي الكي تعريفتو كنن!. وقتي خوب ببيننت! ديروز نشستيم با لاك پشته و دمبه وسلطان! فيلم عروسي آبجيه رو ميديديم. يه جاي فيلم من  تو بك گراند صحنه يه گوشه ي كادر پشت به دوربين داشتم ميرفتم. يعني خيلي ناچيز بودما! همين لحظه دمبه كه مشغول جفتك اندازياي خودش بود با تفنگ و شمشير و ماشيناش ، سرشو بلند كرده ، يه نگا انداخته ميگه: " به! اون عروسك ديگه كيه داره برا خودش  مي تابه؟!!!"  سلطان و من و لاك پشته هر سه گفتيم كو؟؟!! رفت جلو با دستش منو نشون داد! فك كن!!! در آستانه چهل سالگي بت بگن عروسك! يعني همچين چسبيد كه چسب رازي هم نمي تونست اينجور بچسبونه!. نه كه فك كنيد جوگير شدم و احساس عروسكي كردم. نه!   فقط محبت زلال اين پسره  هلاكم كرد از خوشي! فرق من و پادشاهان ياد شده  اين بود كه من ميدونستم به عشق ِپول نيست اين مجيز بلكه به عشق ِعشق بود . خلاصه بدجور چسبيد.

فقط همين!!

۱ نظر:

پرشکوه گفت...

خوش به حال شما که چنین ثنا گویی داری.