۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

گفت آنكه يافت مي نشود آنم آرزوست!

سرش رو زير انداخته بود  و نشسته بود.
توي اون ازدحام و شلوغي ، توي راهروي تو در تو و كم نور دادگاه ،  هرازگاهي به نسبت  كم توجهي آدما  تنه اي ، لگدي ،  هُلي .. كه نصيبش ميشد باعث ميشد روي صندلي  خودشو جمع و جورتر كنه  و دوباره توي درياي افكار بهم ريخته و نامرتبش غرق ميشد.
 حس عجيبي داشت . حسي كه تا حالا تجربه نكرده بود. دوربين صدا و سيما رو ديد  كه براي مصاحبه و شكار نمونه هاي جالب توي راهرو ها مي چرخيد. پيشترها  وقتي از تلويزيون ميديد يا توي مجله هاي خانواده ميخوند سرگذشت زنهايي كه به اينجا كشيده ميشن  ، هميشه با خودش فكر ميكرد : اگه صد در صد مقصر نباشن ،   بي تقصير هم نيستن. حالا كه خودش  اينجا  دقيقا وسط صحنه نشسته بود ،  داشت فكر ميكرد آيا كدوم زن خوشبختي بيخبر از همه ي نامرديهاي پنهان در زندگيش، از صفحه ي بزرگ ال سي دي خونه وقتي  در حال مرتب كردن تخت بچه  و گردگيري و چشيدن نمك قرمه سبزي ، اونو تماشا ميكنه ،  قضاوتش ميكنه؟  از تصور  اين صحنه  لبخند بي حالي روي لباش نقش بست.
 ياد جلسه ي اول دادگاه افتاد. و اون قاضي عادل :
 - معتاده؟
 - نه 
 - كتكت ميزنه ؟
  - نه 
  - خرجي نميده؟
  - نه  آقا نه . خيانت . خيانت.
و همه ي توضحات قاضي  در مورد  دادن حق  به مجيد و اينكه اگه بعضي وقتا يه گشتي بزنه  و زنهاي ديگه رو ببينه قدر زن و زندگي خودش بهتر دستش مياد. و اينكه قانون به مرد اجازه داشتن همسر صيغه و حتي تا چهار تا  دائم رو هم ميده .و همه ي توضيحاتي كه  منجر به اين نتجه شد :
  - خواهرم . برو زندگيتو بكن.
  و كسي  كه از درونش گفت :  امكان نداره . نميتونم.

دوست وكيلش بهش گفته بود كه  قانون جوري نوشته شده كه براي مرد گذر از گناه خيانت  رو راحت تر ميكنه.  
گفته بود خيلي به مهريه هم اميدوار نباش. اگه بتونه اثبات كنه كه  مالي نداره ، قاضي عادل   يه برنامه ي دراز مدت  برات ميريزه كه  ماهيانه  يه مبلغي اززش بگيري.. حالا كه تو خودت مدعي طلاق هستي كه هيچي .
نگران اين چيزا نبود. نگران همون چيزي بود كه حتي جرات نداشت بهش فكر كنه.نگران دخترش وآخرين تهديد:"اگه رفتي ، بي خيال گلي  شو . ديگه حتي به خوابتم نميذارم بياد "  بدون  گلي  چي؟  چكار كنم؟
ياد مادر بزرگ افتاد كه هميشه ميگفت : "مادر الهي خدا به چكنم چكنم دچارت نكنه" . حالا كه دچار شده بود.
اونكه يه روز شاخ همه رو ميشكست ،  چي شده بود كه شاخش شكسته بود؟
با غم خودش ميتونست كنار بياد . اما غم و تنهايي هاي  دخترش رو چطوري جبران كنه؟ 
داشت بخودش ميگفت:" بزرگتر كه بشه ميفهمه. حتما ميفهمه." كه  مامور پرونده صداش  كرد. لرزان و مضطرب  وارد اتاق شد.
نيم ساعت بعد كه  برگه هاي طلاق رو امضا كرد و از اتاق بيرون اومد،  تا بيرون ساختمان هم تونست اشكاشو نگه داره.
از پله ها كه پايين ميرفت اشكا هم يكي يكي  پايين ميومدن.. 
 جاي  تركه  عدالت قاضي روي قلبش داشت ميسوخت.!

فقط همين!!

پي نوشت 1 :  ملموس تراز اونه كه بخوام بنويسم واقعي بود.
پي نوشت 2:  دوست خوب چيزي نيست كه بشه بي خيالش شد. ممنون از همه ي شما  دوستاي خوب كه حواستون به من بود و هوامو داشتيد تا برگردم.

۲۱ نظر:

ياس وحشي گفت...

درود بانو ... درود .خوش برگشتين ... خدا رو شكر كه خوبين...

ياس وحشي گفت...

بسيار تلخ بود ... جمله ي آخر واقعا من رو تحت تاثير قرار داد ... بانو اميدوارم اين واقعيت براي شما يا آشنايانتون نبوده باشه ...

خانم هویج گفت...

وایییییییییییییی سوژه جونم
تو برگشتی؟
خوبی عزیزم؟
دلم واسه ت یه ذره شده بود. برم پستت رو بخونم. اینقد از اومدنت ذوق کردم که حتی نکردم پستت رو بخونم بیام نظر بدم. بووووسسسس

خانم هویج گفت...

وای
چی بگم؟ تلخه
ترکش این قاضیها و عدالت مردونه شون به تن منم خورده. حالم که بد بود این روزا. اینم خوندم دیگه تکمیل شدم. ای امان
دعا کن به یه جا برسم.قول میدم خودم قوانین رو زنونه کنم

نويد گفت...

سلام ...
خيلي تلخ بود . بي عدالتي تو ايران بي داد مي كنه . اميدوارم كه ريشه ي بانيان اين مسائل زده بشه ....

O2 گفت...

قانون ما خودش بزرگترین بیعدالتی بین زن وشوهره

ناشناس گفت...

برگتی 3 4 روزیزودتر برگشتم

ياس وحشي گفت...

درود بسيار ... به روز هستم با يك تحليل .

آنا آریان گفت...

سلام ..

طلوع گفت...

عالی بود من که توی داستان غرق شده بودم.

تاتي گفت...

سلام سو‍‍ژه جونم.اگه جاي مرد و زن رو عوض كنيم زن ميشه يه آدم بد كاره.در هر دو صورت تو اين مملكت حق با مرد هست.
جاي تركه عدالت قاضي روي قلبش داشت ميسوخت:(

شاسگول گفت...

سلام سوژه
تو مگه رفته بودي؟ (آيكون خجالت؟)
به نظر من زيادي صريح بود و عاري از توصيفاتي كه ازت انتظار دارم
قلم ات خيلي زيباتر از اينها ميتونه خلق كنه
يخورده كليشه بود
ميدونم داستان تكراريه و هر ساعت اتفاق مي افته ولي . . . شايد جور ديگه اي بايد بيان ميشد

ياس وحشي گفت...

درود بسيار ... به روز هستم با يك طنز فوق العاده ...

ياس وحشي گفت...

درود بسيار ... صبح عالي به خير . به روز هستم با داستاني شيخنايي.

گربه تنها گفت...

گلم جامعه ما پر از این جور چیز هاست
و تا زمانی که بعضی از تابوها را نشکونیم این وضع درست نمیشه
و یکی از بزرگترین این تابوها اعتقادات دینی هست
و شاید ظاهرش به نفع آقایون باشه ... ولی از درون ظربه سنگینی هم به آقایون میزنه

ياس وحشي گفت...

درود بسيار ... به روز هستم با يك تحليل و بررسي زيبا ...

زهرا گفت...

من همیشه از یه همچین سرنوشتی میترسم....نمیدونم چرا ولی اصلا فکر هم نمیکنم که بتونم به یه مرد از ته دل اعتماد کنم

آوي شن گفت...

چه عجب! اينجا شد نظر گذاشت!!

ياس وحشي گفت...

درود بسيار ... به روز هستم با يك خاطره و حرف دل ...

O2 گفت...

توی لینکهات اون اوایل من اول بودم الان ماشالله هزار ماشااله اینقدر وبلاگ لینک دادی که من دارم میرم پشت صفحه :)

ياس وحشي گفت...

درود بسيار ... رسما دعوت مي شويد به شنيدن اولين پست صوتي ياس وحشي ...