۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

دست غم تو داره روزامو ميشماره.

بهار امسال ميشه  14 سال.....
بعضي وقتها فكر ميكنم  نداشتن من حقت بود .  تو كه شهامتش رو نداشتي.
اما راستش رو بخواهي ، 
خيلي بيشتر  آرزوميكنم " كاش  تو به چيزي كه حقت نبود ميرسيدي" !!!

فقط همين!!

۷ نظر:

پرانتز باز گفت...

گاهي اوقات اتفاقاتي ميفته يا كار هايي ميكنيم يا ميكنن در حقمون كه تا مدت ها بهش فكر ميكنيم و حسرت ميخوريم.اين حسرت ممكنه گاهي هم همراه بشه با دلتنگي يا حتي تنفر...
من نميدونم منظورتون دقيقا چي بود ولي با همين برداشت ناقصي كه من داشتم از نوشته اتون بهتون ميگم يه زماني بايد بلند شد.بايد پا شد و ادامه داد...
چون زندگي در هر صورت در جريانه.اگه بلند نشيم جا ميمونيم...

محـمد گفت...

يعني جدي چهارده سال؟ مگه چند ساته تو؟ من خيلي دوست دارم بعد از همچين مدت طولاني اي به يه رابطه نگاه كنم. خط آخرت عالي بود.

سوژه. گفت...

پرانتز باز>> از ادامه دادن زندگي كه كريزي نيست فقط شكل ادامه دادنش متفاوته.

سوژه. گفت...

dreamer>>بچه جان به هر حال ازتو بزرگترم.!!!
اما نگاه كردن به يه خاطره اگه آزارت بده هميشه جالب نيست.

ناشناس گفت...

خداى من! چارده سال؟!
زمان زياده واسه فراموش كردن...

محـمد گفت...

از کجا می دونی بزرگتری؟ به هر حال 14 سال پیش من فرق دختر و تیر چراغ برق رو می فهمیدم. شاید یه علائقی هم داشتم! ولی یادم نمونده می دونی!

سوژه. گفت...

pemi>>دارم فكر ميكنم اين 14 كذايي رو از توي متن بردارم .بيشتر از خود متن اون جلب توجه ميكنه. ولي باور كنيد من هنوز به سن فراموش كردن نرسيده ام!!