۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

روزنوشت

١- توي اون شلوغي  پياده رو باباهه دوتا بچه 6 ماهه و 3ساله بغلش بود يه 4 ساله هم به پاهاش پيچيده بود كه منم بغل . باباهه هم هي ميگفت  صبركن بابا يه جا بشينم تو رم بغل ميكنم. مامانه هم چادرش رو زده بود زير بغل و دنبالشون خودشو مي كشيد. ظاهرشون نشون ميداد از روستا هاي اطراف اومدن. يعني حظ كردم از بابايي كردن اين مرد دهاتي.ربطي به تحصيلات و محل زندگي و امكانيات نداره.يه چيزايي هست كه بايد تو گِل ِ آدم باشه.

٢- تو زمين واليبال يه دختري نوجوني هست ، خوشگل. خانوم ، يه دسته گل. اسمش چيه ؟ " بتول" وقتي صداش ميزنن  به نظر مياد ميخواد از زيرش در بره يا بروش نياره كه بتوله.ديروز بش گفتم من 5ساله يه خانمي رو ميشناسم كه اسمش  "بتي" يه . فكر ميكردم ارمنيه.  گفت : خب بعد؟ گفتم تازگي فهميدم اسم شناسنامه اش بتوله . سري تكون داد و رفت. وقتي ميخواست سرويس بزنه  ديدم دوستش داد زد : "شيره  بتي!" اونم خنديد.
نميفهمم چرا ننه باباها نمي فهمن اسم بچه هويتشه. اسم عربي 1400 سال پيش رو نذار رو بچه . آه.

٣- - يكي از اندك  خوباني كه ميشناسم ديشب ساعت 11 زنگ زده ميگه كارش درست شده.تا  50 روز ديگه از مملكت ميره.شاد شدم به خاطرش .فقط صبح  از خواب كه پاشدم يه وزنه ي 100 كيلويي روي قلبم كوبيده بود.

٤-  بعد از اينكه با اين حوصله ي ناقص! دو سه بار مسئله رياضي رو توضيح دادم  مي بينم كه باز اشتباه نوشته. گوششو كشيدم . يه چن تا  داد زدم  كه تو كه حواست اينجا نيست چرا ميگي من  توضيح بدم و ... و  پا شدم رفتم.  ازون گريه و ازمن قهر. بعد از 10 دقيقه  بش ميگم مامان جون من معلم خوبي نيستم . يه بار دو بار كه توضيح ميدم توجه كن. . حالا گوشت خيلي درد گرفت؟
سرشو انداخته زير . دستمو گرفته مي بوسه.  بايد مي مردم ازخجالت . ازبسكي  مرام  داره اين پسر!
 
پ. ن : به جان سوژه اومدم كه شاد بنويسم  اين  از آب  دراومد.
فقط همين !!

۸ نظر:

ياس وحشي گفت...

درود بسيار بانوي محترم...
خوبين؟
مي خواستم بگم درست است كه خليج فارس و هويتش مهم و زدنِ پوزِ اين اعراب نيز واجب است اما ما عادت داشتيم به آن سوژه...
دخالت نمي كنم ها اما حيف است... نمي شود ابرازِ عشق به ميهن را جورِ ديگر بفرماييد؟
سوژه...سوژه...
يعني سه سال خاطره...

ياس وحشي گفت...

پست هم خوب بود...
مخصوصا مورد دوم...
حقي است واجب...

پرشکوه گفت...

نمی تونم با اکانت خودم نظر بزارم

ماهی گفت...

جیگر این پسرتوووووووو

baghetamasha.persianblog.ir گفت...

باغ تماشا
دوست خوبم سلام
ضمن تشکر از توجهت موضوع خرید ماشین یا شروع با یک مثلا رنو نیست مهم قفلی است که در این رابطه وجود دارد و من جری که نه حوصله شکستنش را ندارم .چشم دوست خوب بالاخره این جایزه رو گرفتید یا نه

baghetamasha.persianblog.ir گفت...

باغ تماشا
دوست خوبم سلام
ضمن تشکر از توجهت موضوع خرید ماشین یا شروع با یک مثلا رنو نیست مهم قفلی است که در این رابطه وجود دارد و من جری که نه حوصله شکستنش را ندارم .چشم دوست خوب بالاخره این جایزه رو گرفتید یا نه

baghetamasha.persianblog.ir گفت...

سلام دوست خوب نمینویسی می بنویس . حالا سعی نکن شاد بنویسی ه از نوشتن منصرف شوی فقط می بنویس دلم تن شده است .

حلزون گفت...

سلام هم صدا . منم از همون دیارم که تو هستی و به همون اسم صدام می کنن . اما جند صباحیه دورم از خونه و بی رودربایستی ناراحتم نیستم . اما زمان برگشت نزدیکه و من بابت این ناراحتم . بگذریم . صفحه ات رو اتفاقی پیدا کردم بی رودربایستی اما باید بگم خیلی با نوشته هات لذت بردم حتی درد رو زیبا نوشتی به خاطر قلمت بهت تبریک میگم حتی به خاطر جسارتت برای نوشتن . خیلی ها فکر می کنن ولی کمتر کسی جسارت نوشتن افکارش رو داره . اتفاقا افکار ساده و روزمره رو . ادامه بده به این جسارت و برات آرزوی موفقیت می کنم