نازنین دوستی دارم که داره کاراش رو میکنه بره اونور اب . این هفته رفته دبی برای مصاحبه اولیه واین حرفها....
قبل از رفتنش میگفت : به خاطر پسرم دارم اینکارو میکنم وگرنه احساس درختی را دارم که از ریشه درش میاورند تا جای دیگری دوباره ان را بکارند. نمیدانم ریشه میزنم یا نه.
دلم از رفتنش گرفت و از حرفش بیشتر.
به خاکی فکر کردم که درختهای پربارش از ریشه در می ایند تا جای دیگری بر بدهند.
به درختهایی فکر کردم که از ترس نگرفتن ریشه , در بهار برگ میریزند.
در امتداد فکرم به تبرهایی رسیدم که ....
یعنی بازهم این خاک واین درختها روزی به هم میرسند بدون ترس از تبر؟؟
فقط همین!
قبل از رفتنش میگفت : به خاطر پسرم دارم اینکارو میکنم وگرنه احساس درختی را دارم که از ریشه درش میاورند تا جای دیگری دوباره ان را بکارند. نمیدانم ریشه میزنم یا نه.
دلم از رفتنش گرفت و از حرفش بیشتر.
به خاکی فکر کردم که درختهای پربارش از ریشه در می ایند تا جای دیگری بر بدهند.
به درختهایی فکر کردم که از ترس نگرفتن ریشه , در بهار برگ میریزند.
در امتداد فکرم به تبرهایی رسیدم که ....
یعنی بازهم این خاک واین درختها روزی به هم میرسند بدون ترس از تبر؟؟
فقط همین!