.یک سال شد. گفتیم در سالگرد ننوشتن یه دو خطی بنویسیم تا هم این پایان نانوشتن را جشن گرفته و هم این سکوت تنبلی را شکسته باشیم. حالملن خوب است تقریبا و دلمان تنگ است همچنان . اما اینجا نیامده ایم که زنجموره کنیم و ناله. واقعا با لبخند برگشتیم برای دلمان دوباره بنویسیم.با امید به انکه خدایش می نامند.
.. چهار روز است که حوالی ساعت سه و نیم الی چهار صبح از خوب بیدار میشم و تا خود صبح چشم بر سقف اتاق دوخته و هی تفکرات بیخود و زور زدن برای خواب. وباز تفکر و باز .... . عصرا هم که برمیگردم هیچ خوابم نمیاد عجیبه . این با دیفالتی که رو سیستم من نصب شده وبه محض یک ساعت کم خوابی تا خواب بعدی با دهان تمام باز به خمیازه مشغولم خیلی عجیبه.
...با دمبه و لاک پشته بدون سلطان رفتیم شیراز چها روزه . کی؟ دقیقا 5روز مانده به مهر.
خیلی عالی بود . سفر بی سلطان را هم تجربه کردیم رذیلانه اعتراف میکنم که سفر خوبی بود خیلی خوش گذشت. دمبه نازنینم برای من و لاکپشتکم عینک افتابی خرید با پول خودش. به اصرار می گفتم خودم میخرم اخماشو برده بالا که مامان دس تو کیفت نکن. بم برمیخوره. دو تا شهر بازی بردمشون . لاکپشته یه چهار جفت گوشواره خرید. دروازه قران و حافظیه و ... البته تخت جمشید رو نرفتیم چون قبلا دیده بودیم و پاسارگاد هم نشد بیخیالش شدیم.
خیلی خوب بود. شهر بازی سوار قطاروحشت شدیم. من رفتم بااین دوتا که نترسن وسط راه اونا بودن که نگران من شدن بس که این پسره که خودشو جای جادوگر جا زده بود و من اصلا انتظار نداشتم ادم واقعی باشه منو ترسوند. کلی خندیدیم. خنده
خنده خنده.
اینم یه روزمرگی نویسی دیگه بود بعد یه سال.
امیدوارم نرم تا سال دیگه.
فقط همین !!