۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه

امتحان كن كه بسي جام مرادت بدهند!

از حموم كه اومدي ، كف پاتو خوب خشك ميكني ، بعد يه انگشتت ِ سرپُر وازلين يا كرم ( از نوع كاملا چرب)  به كف پاهات مي مالي و هر كدوم رو دو سه دقيقه ماساژ ميدي. بعد يه جفت جوراب حوله اي مي پوشي و تا دو سه ساعت از پات درش نمياري.
بعد...
بعدش چيزي نيست جز يك حس ِخيلي خيلي خوب!
امتحان كن.
فقط همين!!

۱۳۹۰ آذر ۲۵, جمعه

حال من خوبه ! شما هم باور كنيد لطفا!

نه كه آدم ناشكري باشم يا ناسپاس يا مرفه بي دردا. نه!  همين جوري يه   چن وقتيه   به اين دوتا ( دمبه و لاك پشتكم )كه نگا ميكنم  به خودم ميگم (يعني  نميگم چون  نه دلشو دارم نه شهامتشو . بلكه اين فكرا توي مانيتور مغزم خود بخود مياد و ميره . ) چه فكري كردي كه اين دوتا رو در گيركردي؟  حالا واقعيت اينه كه اون وقتا خيلي فكر نميكردم. من بودمو سلطان بود و بساط لهو و لعب و خوشي! يك سو گيسوي نداشته ي يار بود و يك سو جام  خالي  باده ! ما هم كه بي جنبه ! از همين جام بي باده  مست مست بوديم و مي چريديم برا خودمون.  جايي انتخاباتي  يي نبود كه تكون بخوريم و دستمون بياد كه ازبيخ پامون يه جاي لقي بوده اونم بدجور ! حالا لقي و كجيشو مي فهميدم اما  نه اينقدر.   كاخ آرزوها  رو از دوردست كه نگا ميكرديم  حداقل  يكي دوتا بچه توش بود  كه مي خنديد  و شادي ميكرد  و زندگيمون رو جاري .
شايد فيلسوفتر شدم از اونموقع . شايد نهال   افسردگيام  درختي  شده برا خودش داره ميوه ميده . شايد از خواب خوش بيدار شدم ، نميدونم هر چي هست  بدجوري مغزمو اين فكره شخم ميزنه. من خوبم البته!  اما  فك كن! يه روزي اگه لاك پشتكم پرسيد چي بايد جواب بدم؟ يا اون دمبه،وقتي  فصل  جفتك بازياش تموم شد  و سري بلند كرد و يه چيزايي فهميد . چي؟   اين درست كه اون موقع شرايط زندگي  هيچ رقمي با حالا قابل مقايسه نبود .اونوقتا ميشد ازينجا كه نشستي افق  دوردست آينده رو  روشن ببيني. حالا پا رو وجدان نذارم  يه كمي دودي بود اما  واقعا اينجوريا نبود كه.  از يه طرف حكايت مذهب و نماز زوري و ريش و چادر و زور و تسليم دست و پاتو بسته .از اون طرف  تكون ميخوري  جنگ اتمي و جنگ جهاني سوم و حداقلش  جنگ داخلي  ميخچه ي مخت ميشه. حالا  هر چي هم كه با القائات  يوگا،   صبحا تا بيدار ميشي دگمه ي "من خوبم . امروز روز خوبي خواهم داشت" ِت رو تو مغزت روشن ميكني  '، بازم نميشه لاكردار . آقا هوا براي نفس كشيدن اينجا كمه. نه كه شعار بدما. نيست هوا . يعني هواي فيزيكي نيست . دوده و سرب و ذرات معلق! كه  بدتر از اجل معلق نباشه  كمترم نيست .
فكر وخيال كه خيليه برا نوشتن . اما  حال و حوصله خيلي نيست. ختمش ميكنم به اين دوسه كلام:
1- خدايا زمين رو چنان كن كه حداقل 5 سال آينده  همين مني كه اينجا نشسته داره عجز و ناله مينويسه  بگه  چه اشتباهي كردم بچه هامو چارتا نكردم.  عجب جاي خوبيه  زمينت براي زندگي.  ( فكرشو بكن! يعني ميشه؟)
بي خيال ! از ين دست خدايي كه تو گرفتي همه ميدونن  كه نميشه. مگه يه پ نه پ  بذاري تو كارِ همه و اساسي سوپرايزمون كني كه اونم  بت نمياد!
2- اي  انسونا ! فعلا دست از اين امر مقدس زادو ولد برداريد  تا اطلاع ثانوي.! تا حداقل مطمئن بشيد كه هوا براي نفس كشيدن بچهه هست . ازين كف تر كه نميشه خواسته داشت. ميشه؟  " اكسيژن براي نفس كشيدن"
3 - خدايا !  اگه دين نداري لااقل آزاده باش !! يعني  اگه راه دستت نيست كه شماره يكو انجام بدي  ، پس لااقل به اين دوتا هم اينقد حيا يا وجدان يا رقت قلب يا... ( نميدونم دقيقا اسمش چيه ) بده كه همونطور كه من الان دلم نمياد  مامان بابام رو با اين سوال له كنم   اونا هم از من دليلي نخوان.
زياده عرضي نيست. بدرود.
فقط همين!!