۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

خدايا خوابي يا بيداري؟

ميگن از زندان آزاد شده براي  مراسم عروسي دختر بزرگه. بعد سه تا  دختراشو سوار وانت ميكنه ببره گردش. ميگن وقتي تفنگشو پر ميكرده دخترش داشته فيلمشو ميگرفته. ميگن از كوچيكتره شروع كرده .  بعد وسطي  بعدم آخري .
دليلشم گفته "چون من تو زندانم . دخترام نميتونستن خوشبخت و راحت زندگي كنن."
خدايا اگه آدم بودي حتما از سمتت استعفا ميدادي . حالا كه خدايي نميدونم  چكار ميشه كرد . 
خدايا ازصبرت هر چي ميگن من ميگم  بازم كمه اما  ازعدالتت هر چي ميگن من  نميدونم چي ميشه گفت.
 فقط همين !!


۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

جايزالخطا!

ساعت 12 شب مسيج داده:
  "دلم ميخواست  يه شب دوتايي  ميرفتيم چار  پنج تا هندونه ميخريديم و  ميخورديم وبا هم  تا صبح   مي ش. اشيديم به اين  رفاقت كه نه يه زنگ ميزني نه يه مسيج ميدي."

جواب ميدم:"؟؟؟؟!!! شما؟"
جواب ميده" خيلي ببخشيد . اشتباه شد"
فقط همين!!