۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

نشون به اون نشوني ...

كه يه روزي يقه تو مي گيرم .
دليل اين  همه رنج و بي عدالتي   رو ازت  مبخوام.
مي فهمي؟ ازت جواب ميخوام.
حتما يه جوابي داري ....
 اگه  قانع كننده  نباشه ،
اگه اون روزم مث امروز سكوت كني ،
واي به حالت، 
نه !!
.
 .
 .
وااااااااي به حالم !!!

فقط همين !!

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

بينوايان!

بينوايان رو ديدي؟
نه؟!
كتابش رو چي ؟ خوندي؟
 فقط خواستم  بدوني :
جمعه ها، من همون  كوزته ام !


فقط همين!!

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

پول نفت!

ميگم :  يارانه ها رو هم به حساب ريختن.
ميگه :  به ما چه ؟!
ميگم :  اگه گذاشته بودي ثبت نام كنيم ، حداقل پول يكي از قبضامون كه از توش در مي اومد.
ميگه:  با پولي كه توي حساب باشه و نتوني برداشت كني ، فقط ميشه قبض  " خيلي  سرخوشي " رو   پرداخت كرد!!
ميگم : سلطان جان !!  اين پول سهم  نفتمونه كه سي سال بود   نتونسته بود  بياد سر سفره هامون. ميخواست بياد تو  حساب بانكيمون  كه اونم تو نگذاشتي.
ميگه :بازم ميگم ! ما را به خير تو اميد نيست ،محمود !! شر مرسان.
ميگم : من نميدونم . اون موقع هم همين حرفو زدي. تو سهم نفت خودتو اگه ميبخشي به من و دمبه و لاك پشت   ربطي نداره. ما سهم نفتمونو ميخوايم.!! يالا!!!
تابي به سبيل مبارك ميده و
ميگه : ضعيفه !!  اگه  خودم اين پول رو ماهيانه  به حساب تو و بچه هات بريزم ، حله؟
فكري ميكنم و 
ميگم : اگه به هر كدوممون  دو برابر بدي . اونم نقد،  جرينگي. پول  بچه ها رَم بدي دست خودم  حل ميشه.
صداشو كلفت ميكنه و 
ميگه: من كه از اول  گفتم  ما را به  خير  تو اميد نيست . شر مرسان . محمود!!
و  پايان مكالمه  با لبخند موذيانه و نگاه بدجنسانه من.

فقط همين!!

جاي پاي آه روي آينه !!


 لاك پشته  ميگه:  مامان ،امروز خانم شاطري تو نماز خونه در مورد پريود خانمها برامون صحبت كرد.
ميگم :   ِا؟ ( وتوي ذهنم فرياد  " خفه شو . عوضي نفهم!! " به سرعت  مي پيچه.) چه جالب.  فكر نميكردم توي دبستان اين مسئله  رو براي  بچه ها بگن.  حالا چيا گفت؟
 : تقريبا همون چيزايي  كه توگفته بودي.  بعدشم گفت يه وقت جلوي بابا يا دايي يا عمو نريد داد بزنيد بگيد  وااي مامان   من پريود شدما. آبروتون ميره.
ميگم : (با خنده) حتما خانم شاطري خودش اين كارو كرده . كه فكر كرده بقيه هم ممكنه اين كارو كنن.
لاك پشتم خنديد و رفت و ذهن  من ادامه  اون خاطره دور  رو  برام به تصوير كشيد.
 وقتي كه دختر بچه اي بودم قاطي بقيه ي بچه هاي كلاس اول راهنمايي ، زنگ كلاس خورده بود، شادي و خنده و تو سر هم زدن بچه ها و انتظار براي رسيدن معلم رياضي   و تعجب  ازديدن  خانم صالحي ، معلم پرورشي 
بي هيچ مقدمه اي ، گفت:" ساكت بچه ها. شماها دختريد و با پسرا فرق داريد.بعضي از شما پريود شديد و بعضي هاتونم بعد ازين ممكنه بشيد." 
با  سكوت ِ ناگهاني ما ، احساس خجالت براي  اونايي كه قضيه رو ميدونستن و علامت سوال براي بقيه يي كه هنوز هيچي نميدونستن، ادامه داد:" ميخوام بگم كه وقتي اين اتفاق افتاد به مادراتون بگيد يا اگه توي مدرسه بوديد  به مدير بگيد تا  راهنماييتون كنه." .هنوز نفهميدم  چرا فكر كرده بود ممكن بود  ما بريم به بقال محله بگيم يا مثل همين خانم شاطري بريم به دايي و عمو بگيم. 
يادم نيست كه از آخر كلاس يكي از بچه ها  چي گفت كه  صداي خنده  بقيه  بچه ها بلند شد. چيزي كه يادمه  فرياد ِ " خفه شيد . عوضي  هاي نفهم!!  وقتي پريود شديد حالتون  جا مياد و  مي فهميد من چي ميگم." خانم صالحي بود . كه يهو كلاسو ساكت كرد. وبعدم  خاتمه اون حرفاي به شدت ارزنده و ترك  كلاس .  ما مونديم و سكوت و خجالت و گريه اون دختر تا آخر زنگ رياضي.

 حالا ديگه ازين فاصله خيلي دور  زماني،   حاصل اين خاطره فقط يه  لبخنده. فكر نميكنم  خانم صالحي هيچ وقت فهميده باشه با اون راهنمايي هاي گرانقدرش، ( نه . واقعا فك  كن، چقد بدرد بخور بوده. اون  راهكاراي بدرد بخوري كه ارائه نكرد ، اون  زحمتا يي  كه براي ايجاد يه حس  خوب  نسبت به بلوغ در بچه ها نكشيد   ) با روان اون بيست و هفت هشت دختر بچه چيكار كرده . حتما توي گزارش هفتگي   به  خانم مدير نوشته  كه راهنمايي مطلوب انجام شد. و مدير خوش خيال هم كلي تشكر كرده  و شايد تقدير نامه اي ، چيزي.
 ولي تا همين چند سال پيش  با  شنيدن كلمه  پريود (حتي مسائل پريوديك كه تو درس  فيزيك  يا مكانيك  حل ميكرديم )  يه  حس پيچيده اي از   ترس و گريه و خجالت  ،  هميشه بامن همراه بود.اين قضيه هيچ حُسني كه نداشت اما براي من يه حُسني داشت .
همين شد كه  تصميم گرفتم براي لاك پشتم قبل از اينكه  كسي تو مدرسه بخواد زحمت به لجن كشيدن احساس بچه رو از به سن بلوغ رسيدن و تغييرات بدنش  بده ، خودم   چراغ آگاهيشو روشن كنم .
مطمئنم كه خانم صالحي هيچ خاطره يي از ما و اون كلاس اول راهنمايي نداره ولي حداقل من يكي كه تا حالا نتونستم فراموشش كنم..الان ديگه  اون حس تنفر و لج آور نسبت به خانم صالحي  در من  از بين رفته . گاهي كه يادش مي افتم فكر ميكنم حتما  اونم به وقت  بلوغش تحقير و تخريب زيادي متحمل شده كه اينطوري با ما رفتار كرد.ولي  كاش ياد گرفته بود اشتباهي كه ديگران درمورد خودش مرتكب شدن ، خودش در مورد ديگران مرتكب نشه. يعني كاش هممون ياد بگيريم.


پي نوشت  : حذف شد!!

فقط همين!!

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

سفر بدون ويزا!

نه اينكه ديگه غمي نيست و همه چيز روبراهه و هيچ مشكلي  هيج جا نيست،بد نيست به اتفاق خانواده تعطيلات آخر هفته رو يه مسافرت  خارج كشور بريد.
نگران نباشيد اگه نميدونيد كجا ميخواين برين. اينم ليست كشورهايي كه ايرانيان را بدون رواديد راه ميدن:

 دومينيکا،  بنگلادش، اندونزی، لائوس، ماکائو، مولداوی، مالزی، نپال، عمان، سری‌لانکا، تيمور شرقی، کوزوو، جزاير کوک، ايالات فدرال ميکرونزی، نيووی ، پالائو ، اکوادور ، هائيتی، نيکاراگوئه، ونزوئلا، ارمنستان،ساموآ ، تووالو، سوريه ،کيپ ورد، کومور، جيبوتی، کنيا، ماداگاسکار، موزامبيک، سيشل، تانزانيا، توگو، اوگاندا، بوليوي "
 
راستش من كه موندم  كدومشو انتخاب كنم . اينقد كه متنوع و شيك و توريستي ان اين كشورا . شما رو نميدونم.
فقط دنبه ميگفت: يه وقت تووالو رو انتخاب نكنيد. شايد پر از توالته و بوي بد همه جاش مياد. لاك پشته ( خواهرش)  هم ميگفت : يه وقت هائيتي نريم، زلزله مياد. فكر كنم بقيه جاها مشكلي نداشته باشن!

فقط همين!!

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

الهي شكر!

يارانه ها رو دادن.
واكسينه هم  شديم  بر ضد ميكربها.
دايي چاوز هم كه حالش خوبه.
چه روز بي غميه امروز....
خدايا شكرت.

بعد نوشت:اينروزها همه خوشحالن و  خندان . شما چطور؟
فقط همين!!

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

پيدا كنيد پرتقال فروش را!!


" نيما 10تراش داشت . 8 تاي آن  را به خواهرش داد. حالا حسن چند تا مداد دارد؟ "

حلش كردي؟ نميشه ؟ ميخندي؟
وقتي ساعت شش  صبح بيدارميشي و توي يه لووپ ( do ...while )  شروع ميكني به چرخيدن : تا ساعت 4 اداره ، بعدم  كلاس زبان  بچه  ، خريد سبزي و خوراكي، آشپزي و شام شب و چك درساي اون يكي بچه  ، خروجيش همين مسئله ميشه كه ساعت هشت و نيم شب تو آزمون بيست سوالي  دُنبه  رو ميز آشپزخونه وسط  آبكش كردن چلو  طرح ميكني .
اما نتيجه اخلاقي آخرش داد و بيداد دُنبه اس كه :" اصلا نميخوام تو آزمون طرح كني . هيچي بلد نيستي."
بعدم دست بدامن باباجون هميشه غايب بشه وجناب سلطان هم تلفني  (اصولا  ريموت  هستن ايشون) با كلي پرستيژ وافه ي با سوادي  براش با آب و تاب مسئله طرح كنه .
 و خوب اين ديگه  تكميلش ميكنه   كه دُنبه  براي  دلجويي ازت ببوستت و بگه :" اشكالي نداره. همه كه نبايد با سواد باشن!!! "
هنوزم ميخندي؟ آرزو ميكنم به اين روز برسي تا اندازه ي خنده دستت بياد.هرچند اگه از جنس لطيف مذكر هستي ، عمرا به اين روز بيفتي.

توضيح نوشت: دُنبه اسم ديگه ي پسره اس. كه  تا بدنيا اومد خواهره گذاشت روش. اون موقع نرم و تپلي بود. الان واقعا هيچ  شباهتي به دنبه نداره . نه سفيده ونه چاق و نه نرم. لاغر و يه كم سبزه . از وقتي خودش صاحب نظر شد صدا زدن با اين اسمو قدغن كرد.اين سالهاي آخر اين اسم به عنوان يه فحش ناموسي  مواقع دعوا براي خواهره خيلي كاربرد داره.

فقط همين !!

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

فقط همين!

مشكلي نيست .
   من خوبم.
      باور كنيد .
        فقط پُِِرم از بيحرفي . 
                به همين سادگي.

فقط همين!!

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

ما مردم فريبان!

دوستي دارم بنام مريم  كه همسرش  قاضيه.يه  روزجمعه  تلفني مشغول صحبت بوديم . صداي بازي پسرش و آقاي قاضي اجازه نميداد حرفاي همديگه رو خوب بشنويم. همون موقع زنگ خونشون بصدا دراومد ، مريم گفت : من بعد زنگ ميزنم. نصاب ماهواره اومده. بايد برم باش رو پشت بوم . در اوج  حيرت  من ، خداحافظي كرديم  . بعد كه زنگ زد پرسيدم : مگه جناب قاضي پاشون مشكل داره كه نميتونن با نصاب  رو پشت بوم برن ؟ با خنده  گفتش : نه بابا تو دادگاه ايشون قاضي رسيدگي به جرايم ماهواره و ريسيور و ايناست.
تقريبا بيشتر نصابا يكي دو بار پروندشون زير دستش اومده و رفته. براي همين  نصابا ميشناسنش. اينه كه وقتي نياز به تنظيم ديش داريم يا تنظيمات  ماهواره به هم ميخوره خودش تو اتاق قايم ميشه . من به نصابه كمك ميكنم. 

بش گفتم به جناب قاضي بگو:
قاضيان (زاهدان)  كين جلوه در محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند

هر چند شايد  اونم تقصيري نداره . چكار بايد بكنه؟

فقط همين!!

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

هدف ما : مردن اوست!!

ميگم نه اينكه حرف سكه و ارز و دلار و بنزين  و اين  حرفا باشه ها نـــــــــــــــه . كلا ميگم .
هدفمند شديم رفت !

فقط همين!!