۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

يك مسلمان

واعظي پرسيد از فرزند    خويش             هيچ  داني  مسلماني به  چيست؟
صدق وبي آزاري وخدمت به خلق             هم  عبادت  هم  كليد  زندگيست.
گفت  زين  معيار  اندر شهر   ما              يك مسلمان هست انهم ارمنيست!

فقط همين!!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

طفلي بنام شادي


طفلی به نام شادی، دیریست گمشده ست 
با چشمهای روشنِ براق
با گیسویی بلند به بالای آرزو
هرکس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
 این هم نشان ما  : 
یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر


شعر از شفيعي كدكني
 فقط همين!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

فقط همين!

چرا ميگي" لينكم كن تا لينكت كنم؟ "
اينجا كه ديگه مهموني  بازي نيست  . يعني هست اما از نوع مجازيش. اينجا همه خوبيش به اين بي قيد و شرط بودنشه.
اگه بيام به وبت بهم خوش بگذره  ببينم كمي تا خيلي  نوشته هات  به دل ميشينه مطمئن باش لينكت ميكنم تا  بقيه هم بخونن .   اين كه ديگه شرط وشروط نميخواد دوست خوبم.  اشتباه ميگم؟؟

فقط همين!!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

دست غم تو داره روزامو ميشماره.

بهار امسال ميشه  14 سال.....
بعضي وقتها فكر ميكنم  نداشتن من حقت بود .  تو كه شهامتش رو نداشتي.
اما راستش رو بخواهي ، 
خيلي بيشتر  آرزوميكنم " كاش  تو به چيزي كه حقت نبود ميرسيدي" !!!

فقط همين!!

غمگين ولي واقعي!

بعد از ده دقيقه تابيدن وگشتن يه جاي پارك  پيدا كرد. ماشين رو پارك كرد و با عجله خودش رو به قرارمون  رسوند.
به هم كه رسيديم؛ بچه ها را  در فضاي سبز  رها كرديم  و  خودمون روهم در  خاطرات  گذشته و دانشگاه و دوستي .
در همين رهاشدگي  بوديم كه تلفن  همراهش زنگ زد. همسرش بود .بعد از مكالمه كوتاهي در مورد اينكه كي برميگرديد و برنامه عصرچيه و... ..  همسر  پرسيد : ماشين را كجا پارك كردي؟ وقتي  بهش گفت ،  صداي اعتراض همسر  ميومد كه   چرا اونجا؟
 هم سر پيچه  و ممكنه پليس جريمه كنه وهم ممكنه بهش بمالند و خش خشيش كنند.و ....
 گوشي روكه قطع كرد، ديدمش كه شادي  دو دقيقه قبل  بر چهره اش رنگ باخته بود. براي اينكه بروش  نياورده باشم گفتم تو هم كه مثل مني!  با اين درآمدت مگه پول جريمه هات رو خودت نميدي؟
.بعد از كمي سكوت ،با لبخند تلخي  گفت:   خيلي وقتها  تو جاده زندگي مشترك ، احساس  ماشيني  رو داشتم كه  سر پيچ جا موندم. با كلي ترس واضطراب ونگراني  . كلي هم خش خوردم يه وقتايي  هم حسابي درب وداغون شدم. اما هيچ وقت نديدمش كه نگران بشه  . بازم خوبه براي ماشين نگراني ميكنه همينم خوبه.!
خنديديم و دوباره  در خاطرات را باز كرديم وغرق شديم و كلي كيف كرديم.
.....
اما جاي خش عميقي  ته غم چشماش خودنمايي ميكرد.


فقط همين!!




۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

ديدار خدا

با  کراوات   به  دیدار خدا  رفتم و شد         بر خلاف  جهت  اهل  ریا        رفتم وشد 
ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ      همچنان آینه با صدق و صفا      رفتم و شد 
دهنم   رايحه   روزه   نميداد  كه    من       عطر بر خود زدم وغاليه سا      رفتم و شد 
حمد را خواندم و آن مد"ولاالضالین"را         ننمودم   ز ته   حلق   ادا          رفتم و شد
یکدم   از قاسم و جبار  نگفتم    سخنی        گفتم ای مایه هر مهر و وفا       رفتم و شد
همچوموسی نه عصا داشتم و نه نعلین        سرخوش وبی خبرو بی سرو پا  رفتم و شد

"لن  ترانی" نشنیدم  ز  خداوند  چو او        "ارنی" گفتم و او گفت "رثا"       رفتم و شد
مدعی گفت چرا رفتی وچون رفتی وکی؟     من دلباخته بی چون و چرا        رفتم و شد
توتنت پیش خدا روزوشبان خم شد وراست  من خدا گفتم  و او گفت  بیا        رفتم و شد
مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید        فارغ از کشمکش این دو سه تا    رفتم و شد
خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون          پیر من آنکه مرا داد ندا              رفتم و شد
گفتم ای دل به خدا هست خدا منجي تو       تا بدینسان شدم از خلق رها         رفتم و شد



متاسفانه نام شاعرش را ندارم.

فقط همين!